” گيسوان غروب“

” گيسوان غروب“

گيسوان خونين غروب

ماراني كه از مغزها پروارميشوند

دركمين خورشيد

 

ايستاده  اند  گزمه ها

 

؛ تا اسيرش سازند

بكشانندش و

و در لجه خون اندازند؛

دير گاهيست

ديو ظلمت ميگويدد

نورمنم

ماه منم

و خورشيد شمايانم

 

باورم كنيد

باورم كنيد

سحر شب است

و نور ظلمت است

روز سراي ديوو

شب فرشته در رسد

...

ما اما سحر را ديريست كه شناخته ايم

ميگوييم

فرياد ميزنيم

و گيسوان خونين غروب

رشته هاي دار شمايان خواهد بود

در امتداد خشمان

در طلوع  صبحد مان

 

 

template Joomla