باور كنيد!

باور كنيد!

 

فرياد مي زند ديو شب

در پنجه اش گسيوان غروب

خونين تاب مي خورد

مارانش به سايه ها مغز گل مي خورند

و در هر گوشه اي

گزمه اي با خنجر جرار به كمين سحر

 

” تا اسيرش كنند و در لجه خون اندازند“

و در جواب

به سئول مگر!

گيسوان غروب را نشان مي دهند

...        

فرياد مي زند ديو شب

شادمان از گيسوي دردست

نور منم

و سحر شب

باور كنيد!

من پاسبان روشني

و سحر

آغاز ظلمت است

باور كنيد گر سحر شود

فرشته رود ديو  در رسد

باور كنيد!

خورشيد دجال و

ماه  ايزد است

باور كنيد!

نورمنم

سحر شب است...

باور كنيد! باور كنيد!

.. .

اما در امتداد شب

آني كه مي رسد

سحر است!

وگيسوان غروب

رشته هاي طناب دار ديو شب

در دستش

 

حميد ايراني  6 دي 1382

template Joomla