ذره
هست در هر ذره خورشيدي نهان
مولوي
ذره
...آنگاه خورشيد در انفجاري عظيم بيشمار ذره و هر ذره اش درون فضا غوطه و همچو شهابي به هر سو و هر جهت روانه گشت .
خورشيد قبل از انفجار خويش ذره هاي وجودش را يكايك در بر گرفت و راز آن انفجار را شرح داد و گفت،
«ميبينيد كه حفرههاي سياه همه روزنههاي فضا ما را پر كردهاند و آخرين روزنه عبور نور ما نيز بسته شد .
ما صبر كرديم و اين صبر نه ز بهر ضعف ما بلكه از سر بزرگي و بزرگواري ما بود، ولي حال كه حفر ه هاي سياه همه روز نه ها را بر ما بستند ما نيز روشي دگر بر ميگزينيم و آن خود را در شما زنده ساختن است .
ما تا اكنون فقط از انرژي خود براي بودن استفاده نموديم تا نوري باشيم بر جهان هستي . حال كه حفر ه هاي سياه آسمانها در پي شكار نور ما، همه روز نه ها را بستند و به ظاهر بر ما ظفر يافتند ، كنون ما چهره ديگري از خود نمايان سازيم و كنون، زمان شتاب و در شتاب زنده بودن جاوداني است، حتي اگر يك ذره از شما مجال بودن در شتاب را داشته باشد، اين، آن،مرگ تماميحفره هاست و بودن صد باره ما و اين راه خورشيد است ز بهر مصاف و مبارزه با انبوه سياهي و تباهي ها بر گرداگردش .
ما كه تا كنون توان خويش را صرف بودن خويش در برابر حفر ه هاي سياه ميكرديم، حال آنرا بهصورت انرژي پرتابي بهشما واگذار خواهيم كرد .
اين امانتي است عظيم و برترين سلاح خورشيد است كه در برابر آن هيچ حفره اي را توان بودن نخواهد ماند.
برويد در پي اين مسئوليت خطير تا نوري باشيد اندر جهان هستي !»
و آنگاه در انفجاري هولناك بيشمار ذره شد.
در طرف ديگر چو حفر ه هاي سياه، گرداگرد خورشيد را كامل پوشاندند و ديگر هيچ نوري از آن بر جهان بيرون از خود منتشر نشد تا اميدي باشد بر جهان هستي، حفره ها به اين راضي شدند كه خورشيد براي خود بدرخشد ، هر چند بهعنوان يك مزاحم ز بهر سلطه حفره هاي سياه، ولي آنان به آن راضي بودند و خطري از جانب آن احساس نميكردند چون خارج از خودش ديگر جهان هستي در اختيار حفره ها بود و خود خورشيد احاطه در سياهي، مطرود و گمشده ، و اين مسأله حفر ه ها نبود. ولي انفجار، آن آنهم توسط خودش، برايشان غير قابل تصور بود .
از شادي در فضاي هولناك سياهي ها بر گرد خويش ميچرخيدند و امواج هولناك خود را بر تماميكاهنات همچو طوفاني بنيانكن منتشر ميساختند .
آنان تصور ميكردند خورشيد چو همه روزنه ها را بسته ديد، ديگر اميدي در بودن خويش نيافت ، خود را بكشت و زحمت آنان را كم نمود، كشتن ذرههاي آن نيز كه ديگر كاري نداشت.
به اين صورت حفرهها در پي شكار ذرهها بر آمد ند و در مسير ذرهها دامها گسترده شد تا آنان را در حلقوم سياه خود فرو دهند و به تباهي دركشند .
ذرهها هزار هزار به كام حفرهها رفته و خود به سياهي ميپيوستند و به ظاهر تباه ميشدند .
تماميجهان هستي را سنگيني خوفناك حفره هاي سياه در بر گرفت، كه در آن تصور بودن حتي يك ذره نور نيز باور ناكردني مينمود و فضاي حفره نااميدي و ياس بعنوان رئيس همه حفره ها بر جهان هستي حاكم گشت ، و اما..
و اما فقط از همه آن بيشمار ذره فقط يك ذره باقي مانده بود آري فقط يك ذره، در مقابل آن همه عظمت بي انتهاي تاريكي .
بودن ذره هر چند ذره اي بيش نبود بعد از چندي چنان هراسي بر د ل حفرهها افكند كه بودن خورشيد برايشان سهل تر مينمود.
ذره با سرعتي غير قابل تصور در فضا پيش ميرفت و هر حفراي كه بر سر راهش پيدا ميشد را به نابودي ميكشيد.
او با اينكه ابتدا به كام حفره ميرفت، كه گويي عنقريب به كام او به تاريكي در خواهد نشست، ولي چندي بعد از آن سمت حفره خارج ميشد و حفره رويش هيچ تاثيري كه نداشت هيچ، بلكه خود نيز به نابودي كشيده ميشد.
از نابودي حفرها در جهان هستي فضاي خلا و خالي ايجاد ميشد كه نه تاريك بود و نه روشن . به اينصورت ذره پيش ميرفت . با اينكه همه هستي را سياهي فرا گرفته بود ولي ذره كم كم از كشتن حفره ها، فضاي جهان را ذره ، ذره آزاد ميكرد. البته فضايي كه هيج رنگي نداشت .
تماميحفرها از راز اين ذره در حيرت بودند، ابتدا برايشان زياد مسأله جدي نبود. شادي نابودي خورشيد از خود غافلشان كرده بود، ولي وقتي ذره كار حفره ياس و نا اميدي را يكسره كرد، و كم كم حفره هاي بيشتري در وجود تاريك خود به نيستي پيوستند ، فضاي جهان هستي آزاد و آزاد تر شد، تهديد اورا جدي گرفتند و به ناچار جلسه اي تشكيل دادند كه در آن حفره زندگي به همه حاضرين خوش آمد گفت.
ابتدا يادي از رئيس همه حفره ها يعني حفره ياس و نا اميدي بهعمل آورد و آنگاه رو به بقيه حفر هها چنين آغاز به سخن نمود .
دوستان، وقتي ما در جنگ بي امان خودمان بر عليه خورشيد همه روزنه هاي عبور نور آنرا مسدود كرديم، به اين راضي بوديم كه خورشيد براي خودش خورشيد باشد و ما بر تماميجهان هستي حكومت كنيم . در كمال تعجب ما كه درك ديگري از خورشيد با آن همه توان تحمل داشتيم، تاب تحمل اين شكست را نكرد و زير فشار همه جانبه ما خودكشي نمود و شرش را از سر ما كم كرد .
ما فكر كرديم خورشيد تحت تاثير حفره ياس و نا اميدي قرار گرفته و چون در دامش اسيرش گشته خود را در فضاي تاريك آن كشته است ، لذا آن حفره بهعنوان رئيس همه حفر ه هاي سياه بر گزيده شد .
ما ديگر هيچ غمينداشتيم. چو قدرت خويش بر جهان هستي را جاودانه يافتيم، آنگاه در پي شكار ذرات خورشيد به كمين نشستيم و همه را بهطريقي حفره ها به گام خويش بر گرفتند و بلعيدند وما آنها را به تاريكي در نشانديم، جز اين ذره لعنتي را.
او يك ذره بيش نيست، ولي، توان صد خورشيد را در خود دارد .
او ابتدا از پر قدرت ترين حفره شروع نمود و آن حفره ياس و نااميدي بود كه رياست همه حفره هاي ديگر را نيز داشت ، هيچ قدرتي در برابر آن تاب ايستادن را نداشت ولي اين ذره كوچك به قلب آن زد و چندي در درون آن حفره بود و ما تصور كرديم كه كارش تمام است - مگر امكان دارد چيزي در درون حفره ياس و نااميدي فرو رود و باز بيرون بيايد - ولي در كمال تعجب ما ذره بيرون آمد و خيلي هم سر حال تر و پر شتاب تر و با بيرون آمدن آن ، آن همه عظمت حفره يكباره در هم شكست و در هم فرو ريخت و نابود گشت و از او فقط جز فضايي خالي باقي نماند .
اون دارد يكي يكي سراغ همه حفره ها ميرود و آنان را به نابودي در ميكشد بايد چاره اي كنيم.
در جلسه همه حفره هاي باقي مانده حضور داشتند
حفره ترس
حفره شقاوت
حفره رزالت
حفره دنائت
حفره خباثت
حفره شهوت
حفره زياده خواهي
حفره تن پروري
وحفره تنبلي وهمه حفره هاي ديگر و در راس همه، خود حفره زندگي. هر حفره صد ها شگرد براي به تاريكي كشيدن ذره بلد بود، ولي همه به اتفاق، خود، حفره زندگي را براي مقابله و مصاف با ذره انتخاب نمودند، چون چيزي متصور نبود كه بتواند در مقابل آن، با همه ظواهرش ايستادگي نمايد .
به اينصورت حفره زندگي در برابر مسير ذره قرار گرفت.
ذره تازه از پس حفره هولناك فرديت در آمده بود، كه خود را در برابر حفره زندگي يافت ، خوب احساس كرد اين يكي با همه فرق دارد، براي همين واردش نشد و در ابتداي آن ايستاد، نظر به خود نمود ، تا اعماق پيش رفت ، آنگاه ذره خورشيد را ديد و از خويش عبور نمود.
مدتي درگير خودش بود تا خود را باز يافت .
حفره هر چه ذره را صدا ميكرد گويا او نميشنيد و جوابش نميداد، تا اينكه ذره بهخود آمد ، استوار و پر صلابت تر .
ديدن اين دو در مقابل هم خنده دار بود يگ ذره كوچك در مقابل دريايي از تمناهاي حفره زندگي كه تا بي نهايت ادامه داشت.
حفره به او گفت :« ببين من سر جنگ با تو را ندارم چرا بجنگيم؟ ما كه دعوا نداريم» .
ذره جواب داد، «اتفاقا با هم دعوا داريم يا تو بايد باشي يا من».
حفره خنديد و گفت، «چه ميخواهي بكني؟ در من تماميلذت ها ي زندگي بوفور يافت ميشود، هر چه بخواهي هست ، تورا سيراب كنم ، آيا نعمات زندگي بد هستند؟»
حفره جواب داد:«من سيراب هستم نيازي بتو ندارم، من عاشق زندگيم، ولي نه آني كه در سياهي و تباهي هاست . زندگي كه تو ميگويي در وابستگي و در بند بودن است ، زندگي كه من ميكويم سراسر آزادي و رهايي است».
حفره خنديد و گفت:«بيا اينقدر سخت نگير ، هر چه بخواهي خواهي داشت همه رنگ ها را بتو ميدهم از سبزو بنفش و آبي و ارغواني ..»
ذره جواب داد، « من همه را در خود دارم».
حفره گفت :« باشه تو بدان در مقابل من فقط بازنده هستي و بس، ولي من بهتو يك شانس ميدهم ما كه قصد جنگ نداريم ، بيا در وجود من، من در اعماق وجودم يك فضاي خالي برايت تدارك ديده ام كه تو ميتواني به آنجا بروي، حتي ميتواني خورشيد را نيز داشته باشي، همه رنگها در آنجا جاودانه خواهند بود، از اينهمه در بدري خلاص ميشوي ، چيه مگه تو خورشيد نميخواهي؟ من آنرا بتو خواهم داد، خيلي هم بزرگتر از قبلي».
ذره جواب داد:« نور در اسارت فقط منفجر ميشود و زندان و زندانبان را ميسوزاند ، آنگاه خود صد خورشيد ميشود . اين بود راز انفجار خورشيد كه تو و همه حفر ه هاي دگر امكان فهم آنرا نداريد وگرنه به دور خورشيد ديوار نميكشيديد . خورشيد نمرد او در ذره اش زنده است».
حفره جواب داد:«ولي ما همه ذرات خورشيد را نابود ساختيم و هر كدام را در دام حفر ه اي و وسوسه اي به نابودي كشانديم و به تاريكي در نشانديم اينرا جه ميگويي؟»
ذره پوزخند تلخي زدو رو به حفره جواب داد ، « تو زماني كه داري مرگ خويش را نظاره ميكني نيز آنرا شايد نتواني بفهميكه داستان چيست ، ذره ها نمرده اند من ثمره همه آنها هستم.
هر ذره اي با حفره اي در افتاد و تجربه آنرا بهمن داد تا من بما نم و كار شما را بسازم ، آنها در فداي خويش راه نابودي حفره ها را ريختند و خود با اولين تللو من بر جهان هستي همچو خورشيدي عمل خواهند كرد . هر چند كه نيستند ولي نورشان تا جهاني باقي است وجود خواهد داشت و آنرا منور ميكند .
حال من در برابر توام ، ميدانم دامهاي مهيبي در خود داري كه براي عبور از آنها من بايد از خود عبور كرده باشم و من در ابتداي راه به خويشتن نگاه كردم و از خود بگذشتم ».
- يعني چه كه از خود بگذشتي، مگر زنده بودن و زندگي زيبا داشتن گناه است ؟
- نه زندگي با ننگ گناه است و برازندة ذره خورشيد نباشد . من تمامي ظواهر تو را طرد كردم تا به معناي زندگي دست يابم
- و آن چيست؟
- آن چيزي نيست جز لذت بودن در نور جهان افروزي كه همه را در بر گيرد من زيبايي زندگي را براي همه مي خواهم لذا مي بايست از دام خويش بگذرم تا به آن دست يابم ، من از لذت زندگي كه تو مي گويي لذتي است كه در همه جا باشد و تو آنرا وسيلهاي براي اسارات قرار دادهاي، نه من اينرا نمي خواهم ...
اين بگفت و بر قلب سياه حفره زندگي زد.
و اين چنين بود كه حفر ه هايكي بعد از ديگري نابود شدند و بهجاي هر حفره خورشيد ي بر دميد و تمامي جهان هستي را نور فرا گرفت .
اين داستان هميشه بوده و هست و خواهد بود. ذره ها ي نور چو بر اصل خويش بنگرند، آنگاه خورشيد را باز خواهند يافت و هر انسان در فرصتي كه به او داده شده خود انتخاب مي كند كه چه باشد.
و چه خوش گفت.
هست در هر ذره خورشيدي نهان
عاقبت بگشايد اين ذره دهان(1)
1- مولوي