ديوار سياه
ديوار سياه
از وقتيكه چشمم را باز كردم كوچهمان تاريك بوده. هر چيآن ديوار ته كوچه بلندتر ميشه سايهاش و در نتيجه تاريكي بيشتر ميشه. همه اهاليهم از ديوار بدشان مياد و هم از تاريكي. ميگن قبلا ديوار اينقدر كه امروز هست بلند نبوده و در سايه روشني كه بوده همه دنبال خراب كردن اون ديوار كوتوله بودن كه كوچه روشن روشن بشه. اون روزا هم البته عمله و بنايي كه ديوار كوتوله را ساخته بودند و از اون محافظت ميكردند. وليجانورهاي امروز كه از ديوار حفاظت ميكنند ديگر حتي انسان نيز نيستند و همه تبديل به گرگ هار شدن. آره بنا دومي همونيكه ديوار سياه امروز را ساخت حسابي سر همه رو شيره ماليد. خوب اولش همه فكر كرده بودن كه طرف بالاخره شيره ماليده. شيره هم كه شيرينه وليوقتيخواستند از اون بخورند ديدند مثل زهر حلايل است وليديگه بناهه كار خود را كرده بود و امروز چنين ديوار بلندي ته كوچه ماست و چنان تاريكي كه خيليها آرزوي سايه روشن را ميكنند.
اما داستان بنا اولي.
اون روزها هم مردم از وجود اون ديوار كوتوله دلخور بودن وليجرأت نداشتند بروند سراغش خرابش كنند. بعضا هم كه جوانيبلند ميشد با كلنگ ميافتاد جون ديوار وليبنا و عملههاش اونو ميگرفتند يك كتك اساسي ميزدن كه كسي هوس خراب كردن ديوار كوتوله به سرش نزنه. بناهه كه ديد نخير هيبه تعداد جوونا كه ميخوان ديوار كوتوله رو خراب كنند اضافه ميشه براي اينكه بهانه را از دست اونا بگيره و به مردم بگه كه دعوا اون با جوونا سر نور نيست به يك ترفندي دست زد. او رفت يك پروژكتور قويخريد نشوند سر ديوار و بعد گفت: چيه ديگه ؟ چه مرگتونه؟ اين همه پول داديم رفيتم پروژكتور خريدم كه كوچه رو روشن كنه. خوب نور ميخواين ؟ به فرما اين هم نور؟ حالا چه فرقي ميكنه اونو از خارجه وارد كرديم نور. نوره ديگه. ما كاريكرديم كه نور پرژكتور به همه خانهها برسه... خيليها شروع كردند به بنا دعا كردن ولي همون جووناي گلنگ به دست بلند شدند و فرياد كشيدن:
مردم ، همشهريها، آخه ما اين نورافكن را برايچيميخوايم؟ كوچه نبايد اصلا تاريك ميبود. اينا آمدن ديوار كشيدن و كوچه ما را تاريك كردند. دليل تاريكيكه ديوار باشه را بايد از بين برد تا نور خورشيد در كوچه ما هم بتابه. از ما خورشيد را گرفتن و بين ما و اون ديوار كشيدن و كوچه ما را تاريك كردند حالا خود همان كسيكه خورشيد را از ما دزديده آمده با پررويي ميگه كه ما رفتيم نورافكن از خارج خريديم. تازه محتاج خارج هم شديم. خوب اگر اونا به ما هالوژن نورافكن را نفروشن ديگه از همين نور مصنوعي هم خبري نخواهد بود. بعد برايخريد هالوژن بايد منت خارجي را هم بكشيم. بايد ديوار را خراب كنيد ما به نورافكن نياز نداريم ما دنبال خرابي ديواريم. نور از آن خورشيد است ما اونو ميخوايم...
بنا و عملههاش زيادصبر نكردند كه حرف جوونا تموم بشه ريختند رو سر اونا و حالا بزن كي بزن. فرياد ميزدند:
اي بيچشم رو ها. ما رو بين فكر روشنايي كوچه شونيم. اين همه زحمت كشيديم كه نورافكن بخريم وقتي روشنش كرديم ميگن اصلا ما خود خورشيد را ميخواهيم. شما بيچشم رو ها فقط لايق سايه هستيد و بس.
خلاصه اين جريان ادامه داشت و هر چند وقتي بين جوونا و حافظان ديوار كوتوله زد و خورد بود. ديگه صبر مردم از دست بنا اولي به سر آمده بود. تا اون موقع خيلياز جوونا رو بنا اولي سربه نيست كرده بود.
زمان ميگذشت و ميگذشت. وقتيداستان قهرمانيهايجوونا در همه شهرها رسيد ديگه و ضع تغيير كرد. راستيكه بنا اوليخودش هم نفهميد از كجا خورد.
در همين گيرو دار بود كه يك بنايي كه خودش را متخصص خراب كردن ديوارها ميناميد سر و كله اش پيدا شد. با ريش سفيد و عبايي و قبايي. چنان از خراب كردن همة ديوارها در عالم صحبت ميكرد كه گوييمادر زاد جدو آبادش ديوار خراب كن بودند و چنان خورشيد را وصف ميكرد كه خيليها حتي اورا با فرشته نور اشتباهيگرفتند و چنان سيمايي از خود نشان ميداد كه بعضيها او را در ماه ميديدند...
وقتي همة مردم به او اعتماد كردند و ديگر حرف جوونا كه آن همه زحمت كشيده بودند را كمتر كسي ميشنيد بنا دومي با عمله و اكره مشغول به كار شد. جوونا از شدت خشم لبشان را گاز ميگرفتند و خون خونشان را ميخورد. اونا ميدونستند كه زير آن قبا و عبا چه خبرياست وليمردم كه فكر ميكردن« آقا با اين همه تجربه ديوار خراب كنيكه بد نميشه» ديگر حرف جوونا را گوش نميكردند و از اطرافشان هم پراكنده شدند. و جوونا ماندند و تعداد كميكه ميدونستند نمايان شدن خورشيد كار بنا نيست.
خلاصه
تا مردم كوچه آمدن سرشان را بجنبانند بناي دومي به عمله و اكره هايش روي ديوار كوتوله ديوار سياهي بنا كردند كه تا آسمون ميرفت. و ديگه حتي از سايه روشن هم خبرينبود. مردم ميگفتند حداقل بنا اولي رفت پروژكتور خريد كه دزديدن خورشيد را پنهان كند اين يكي اصلا نور را مانع و مضر مينامد و عامل شر. اين يكيهمه چيز را مثل عبايخودش سياه ميخواهد و حتيدلها را.
اين يكي وقتي ديوار را ساخت گفت كه همه اهل محل جز گلهيي بيش نيستند و او چوپان آن و سگهاي گله هم از قضا همه گرگ سياه از آب درآمدند. بهترين گوسفند گله بنا هم آني بود كه تبديل به گرگ ميشد.
اما جوونا كه بنا اولي رو بيرون كرده بودند با اين كه كارشان خيليسختتر شده بود ولي از كلنگ دست بر نداشتند كه بر نداشتند. ياران خورشيد هم در كنارشان.
مردم همه نالان ولي ديوار آن قدر بلند و قطور بود كه كمتر كسي اميدي به خرابيش داشتند تازه بنا برايمحكمكاري ديوار سيمانش را از جنس مرغوب از خارج خريده بود.
جوونا ديگه چارة كار را در اين ديدند كه با همة توش و توان و هست و نيست خود به كار خراب كردن ديوار بپردازنند. اونا خورشيد را ميخواستن.
عمله بناهايديوار آنقدر جوونا رو گرفتند تو ديوار كردند كه ديوار هيشكمش بزرگ و برزگتر شد.
آنقدر برزگ شد كه وقتياولين نوك كلنگيكه به آن خورد. ترك برداشت و فرو ريخت.
با فرو ريختن ديوار از همونجاييكه شكم ديوار ترك برداشته بود بجاي بيرون آمدن جوونا و حتيجسدهاي اونا، يك خورشيد سر بر آورد و كوچه رو روشن كرد. از اون به بعد ديگر كسي از تاريكي نميترسيد چون ميدانست كه خورشيد هست و هر صبح طلوع ميكند. ديگر هم كسيجرات نكرد در آن كوچه حرفي از ديوار و ديوار ساختن بكنه. آلان در جاييكه قبلا ديوار سياه بوده فقط يك قاب عكس باقي مانده. كه عكس ديوار سياه رو نشون ميده. زير اون نوشته
اينجا روزي ديوار سياه بود كه همة اين كوچه را به ذلت و نكبت كشانده بود. ما را به ياد آوريد در هر نگاه به خورشيد. خورشيديكه از جانهايما برخاست.
حالا وقتي مردم در زير نور آفتاب دل انگيز نوشته هاي زير عكس را ميخوانند
از خودشان سؤال ميكنند
چرا در اينجا ديوار بوده؟ و علت آن را درك نميكنند. وليقدر اوناييرا كه خورشيد را آوردند را ميدانند. و در كنار عكس سياه نماديبزرگ نصب شده با دستانيكه كلنگيرا به هم گرفته اند.
و خورشيد كه روزگاري از وسط ديوار سياه برخاسته بود ميتابد و ميتابد