رگ زمين

رگ زمين

 

 شاگرد بي صبرانه منتظر آمدن استاد بود. هر چند كه استاد هنوز دير نكرده بود ولي دلش تاب تاب مي كرد .

از پنجره  در پي ديدن استاد به بيرون نگاه كرد. برف آرامي مي باريد. قطعات برف رقص‌كنان به همراه باد ملايمي كه مي وزيد چرخ زنان   و طمعأنينه بر روي زمين و روي چمنها فرود مي‌آمدند. شاگرد غرق در زيبايي باريدن برف بود.  چيزي نظرش را جلب كرد.قطعات برف بر روي چمنها  تشكيل يك سطح سفيد را داده بودند و از چمنها چيزي معلوم نبود   ولي بر روي زمين بدون چمن بلافاصله آب مي شدند.  شاگرد از خود پرسيد : مگر حرارت ناشي از گرماي سطح زمين  در قسمت چمنها كمتر از حرارت   قسمت  زمين بي چمن است كه بر روي زمين چمن، برف آب نمي شود؟ يعني اينقدر  تفاوت وجود دارد؟

در زدن استاد او را به   خود آورد.

 

-       صبر كنيد استاد آمدم.  به سرعت به سمت در رفت و آن را باز رد.

استاد وارد شد . شال  و پالتوي خود را در آورد و  در آن  حين رو به شاگرد كه در حال خوشامدگويي به او  بود گفت:

عجب برفي. جرأت روي زمين نشستن را ندارد ولي همه جا را سُر كرده. آدم بايد حواسش باشد.

هر دو با هم وارد اتاق شاگرد شدند. 

روي مبلي كه در گوشه اتاق بود نشستد.  و شاگرد كه چايي را از قبل آماده كرده بود و روي ميز جلوي  مبل  به همراه مقداري  شيريني خشك گذاشته بود، به استاد تعارف كرد.

روز قشنگيه استاد. باريدن برف خيلي زيباست. نظر شما چيست؟

-       بله زيباست ولي آدم بايد حواسش جمع باشد

-       از چي استاد. برف . برف ديگه. راستي استاد شما متوجه شديد كه  برف فقط روي نباتات مي نشيند و روي زمين خالي آب  مي شود. راستي علت چيست؟ چون در هر صورت درجه حرارت  هوا كه يكسان است. 

استاد لحظهيي به شاگرد نگاه كرد و بعد جواب داد

آخر زمين، زمينه و چمن، چمنه

شاگرد: استاد شما باز مزاح مي كنيد. خوب معلوم  است كه زمين، زمينه و چمن چمنه

من از شما سؤالي ديگر كردم...

-       جواب هماني بود كه دادم

-       استاد منكه چيزي نفهميدم

-       آخر زمين به خاطر رگهايي كه در وجودش است  نمي گذارد كه برف آن را بپوشاند. زمين با گرماي وجود خود عليه پوشيده شدن مقاومت مي كند

-        و چمن

-       چمن رگي ندارد و روي چيز هاي بي رگ  برف راحت مي نشيند  و آن‌را مي پوشاند. اگر سرما بيشتر شود، چمن يخ زده و سياه مي شود  و مي گويند كه چمن را سرما زده. البته زمين نمي گذارد كه او بميرد و از خو ن خودش به او مي دهد تا گرما گيرد و در فصلي ديگر باز سبز شود.

-         ولي استاد! زمين جز انبوهي از خاك و سنگ نيست. البته منظورم سطح زمين است. زمين كه رگ و خون ندارد تازه  روي زمين هم من ديده ام وقتي سرماي زمستان زياد باشد  روي آن كلي برف نشسته و چندين ماه زير برف پنهان شده.  و به اصطلاح مي‌گويند زمين يخ زده

-       راست مي گويي. اما  زميني كه زير برف پوشيده  شده هر چند قطر برف هم زياد باشه ولي بالاخره اون كه پيروز مي شه  زمينه و نه برف.

-       استاد خوني كه در رگ زمين آن طور كه شما مي گوئيد  وجود دارد. از كجا آمده است

-       از خونهايي كه برايش ريخته شده. براي آزاديش و براي همين است  كه برف  رويش نمي نشيند تا مخفيش سازد بالاخره زمين راهش را باز مي كند.

-       استاد منكه متوجه نمي شوم. زمين، رگ، خون  و اين چيزها  را  برويم سر اصل مطلب. درس امروزتان چيست؟

 استاد بلند شد و پالتو يش را  برداشت و به سمت در خروجي رفت.

شاگرد هول شد. پيش خود گفت نكنه از حرفهاي من ناراحت شده باشد. ولي به يادش آمد كه استاد از هيچ چيزي ناراحت نمي شود و تا درسش را نداده به هر ترتيب ول كن نيست.

استاد از چهره شاگرد حدس زد  كه به چه فكر مي كند و خنديد و گفت:

من درس خودم را دادم و درس امروز اين بود كه طوري زندگي بايد كرد كه  نه مثل برگ بلكه مثل زمين باشي.

اينرا گفت و از در خارج شد.

شاگرد مجددا به پشت پنجره باز گشت.

برف رقصان بر زمين و چمنها فرود مي آمد.   چمنها سفيد پوش شده بودند و نا پيدا ولي زمين برف را آب مي كرد.  

 

 

template Joomla