قسمت دوم - سلطه فاشيسم و آزمايش هنر و هنرمند

برشتbertoldobrecht

 

موجي كوبنده

بر صخره‌هاي سياه جهل

 

رتولت برشت برترين نمايش‌نويس و يكي از بهترين شاعران قرن بيستم است. بسياري سعي نمودند كه در فضاي جنگ سرد و دعواي بين شرق و غرب او را به اتهام داشتن انديشه چپ، تخطةكنند ولي او آن قدر« بزرگ» بود كه در پس« هيچ ابر و سايه‌يي» قابل كتمان نبود.

افكار انساني و بي انتهاي او هم‌چو دريايي خروشان عليه نابرابريها در طغيان بود و امواج بزرگ آگاهي را مستمر بر«ساحل نشينان خموش» مي‌زد تا در ديوار« سرد و ساكت جهل بشر» به خصوص انسانهاي جامعه‌يي كه فاشيسم توانسته بود در آن به حاكميت برسد، شكاف ايجاد نمايد. معمولاً در چنين سرزميني كه ديكتاتور حاكم است متفكرين همان جادوگران كافري هستند كه بايد در آتش زنده سوزانده شوند و معيارهاي انسانيت بيشتر خصايل گرگ درنده را تداعي مي‌كند.

در زماني كه در ميهنش جشن كتاب سوزاني برپا مي‌شود و هر چه بيشتر لومپن بودن صفت برتر شمرده مي‌شود، او معلم بزرگ انسان است و در هر اثر او نكته‌هاي بسيار براي انسان بودن و انساني زيستن، وجود دارند. زندگي او نيز در همين راستا هميشه مملو از در به دري و آوارگي بود. او بهاي كلام خود را مي‌پرداخت و سخنش برآمده از مبارزهيي بيامان عليه جباران و استثمارگران بود.

او در وهله اول خود را يك انسان آزاده و مبارز مي‌ناميد و سپس نويسنده و شاعر.

زندگي‌ سراسر پر مخاطرة برشت امتداد به هم پيوسته لحظاتيست مملو از مبارزة بي‌امان براي رسيدن به گوهر آزادي از ميان طوفانهاي مهيب دوران. او براي منافع فردي مبارزه نميكرد بلكه به دنبال استقرار حكومتي مردمي‌در آلمان بود. از اين رو در تبعيد نيز در سازمانهاي سياسي عضويت مي‌يافت تا در تلاشي همگاني به استقرار آزادي در وطن خود كمك نمايد. به همين دليل فاشيسم هيتلري تشنة خونش بود و حق تبعيت آلمان را نيز تحت عنوان «خائن به وطن» از او سلب كرد. خيانت او چه بود؟ نفي دستگاه سياه فاشيسم و به مبارزه طلبيدن آن براي آزادي وطني كه به آن عشق مي‌ورزيد.

دستگاه مخوف سازمان پليس امنيتي هيتلر ملقب به گشتاپو همه جا به دنبالش بود تا او را دستگير كرده و از بين ببرد و از اين رو برشت به همراه خانواده‌اش از كشوري به كشوري ديگر مي‌گريخت. او در قطعه‌يي تحت نام « به تولد يافتگان بعدي» كه آن را وصيتنامة برشت نيز مي‌نامند، در مورد اين در به دري چنين مي‌گويد

در نورديده‌ايم ما

حتي بيشتر از تعويض كفشمان، سرزمينها را

آري در زماني كه امثال هيتلر و گوبلز و گورينگ «سمبل ميهن‌پرستي»!! محسوب مي‌شوند به حق بايد امثال برشت، ديتريش و اشتافنبرگ‌ها (مبارز آلماني كه در 20 ژوئيه سال 1944 به هيتلر با بمب سوءقصد نمود ولي هيتلر فقط زخمي‌شد. همان شب اشتافنبرگ به همراه يارانش دستگير و اعدام شدند. هر ساله در سالگرد چنين روزي مراسم بزرگداشت اشتافنبرگ و يارانش بر گزار مي‌شود. در سال 2004 صدر اعظم آلمان او را قهرمان ملي آلمان ناميد) را خائن به وطن ناميد و امروز نيز در حكومتهاي ديكتاتوري همين صحنه‌ها و القاب براي وطنپرستان تكرار مي‌شوند ولي تاريخ هميشه «حق» و« ناحق» را نشان داده است. و اين‌چنين است كه در آلمان امروز«خائنان» زمان هيتلر، از افتخارات ملت آزاد امروز آلمانند. و برشت يكي از اين انسانهاست.

برشت عاشق انسان، دوست و ياور محرومان و ستمديدگان و دشمن سرسخت ستمكاران و ديكتاتورها بود. او به شدت از خائنان متنفر بود. در شعر تحت عنوان «به آلت‌دستان مصرف شده » در مورد خائنان چنين مي‌نويسد: «تعدادي از خائنان كساني هستند كه ديكتاتور آنها را مي‌خرد و آنها هر چه را كه به آنها ديكته مي‌شود در عوض پولي كه گرفته‌اند نشخوار مي‌كنند. تعدادي ديگر نيز براي حفظ حيات خائنانه و خائفانة خود، بي‌جيره و مواجب، نوكر ديكتاتور مي‌شوند كه تنها خود و اموال ناچيزشان را حفظ كنند و براي همين در تمجيد و خوش‌رقصي براي ديكتاتور هر كاري مي‌كنند و در انتها به همة خوش خدمتيها باز قرباني ديكتاتور مي‌شوند.

همسر او، هلنه وايگل، نيز يك هنرمند آزاده بود. او به همراه برشت براي حفظ استقلال و آزادي خود آواره شد و نظير برشت به عنوان خائن به وطن توسط دولت فاشيسم هيتلري خلع تابعيت گرديد.

سالشمار زندگي برشت

اويگن فريدريش برتولت برشت در سال 1898 در شهرك برتسينگ در نزديك شهر آگسبورگ در آلمان متولد شد.

در سال 1914 اولين شعرهاي خود را سرود.

در سال 1918 به عنوان سرباز وظيفه در جنگ جهاني اول شركت كرد. او با صداي خوبي كه داشت در جبهة جنگ براي سربازان آواز مي‌خواند و بسيار مورد تشويق آنها قرار مي‌گرفت.

در سال 1922 اولين قطعه انتقادي و مترقيانة او تحت عنوان «طبل زدن در شب» در شهر مونيخ به نمايش در‌آمد.

در همين سال كتاب درام «بعل» منتشر شد.

1924 . سفر به شهر برلين

1927 .كار در تئاتر شهر برلين

1931. شركت در ساختن فيلم « شكم سرد »( اين فيلم تحت عنوان «دنيا به چه كسي تعلق دارد» نيز نشان داده شده است) . محتواي فليم كاملاً انتقادي و ضد فاشيستي بود.

1932 . قسمت كنترل فيلم در برلين با نمايش فيلم «شكم سرد» به اتهام دفاع از ايده‌هاي چپ‌روانه، مخالفت كرد.

1933. بعد از به قدرت رسيدن هيتلر از آنجا كه او از قبل در ليست سياه نازيها قرار داشت، مجبور به ترك وطن شد و با همسر و فرزندانش به اتريش و سپس چون آن‌جا نيز در امان نبود به سوئيس گريخت.

1935 . تبعيت آلماني او تحت عنوان خائن از او گرفته شد.

1939 مهاجرت به سوئد.

1940 . بعد از لشكر كشي هيتلر به كشورهاي نورديك ابتدا به دانمارك و بعد نروژ و سپس فنلاند گريخت.

1941. بعد از اشغال شدن كلية كشورهاي نورديك مجبور به مهاجرت به آمريكا شد.

1943. عضو « تشكيلات براي آلمان دموكراتيك» شد.

در همين سال پسرش كه در ارتش آلمان خدمت مي‌كرد در جنگ كشته شد.

1945. بعد از انفجارهاي اتمي‌ در شهرهاي هيروشيما و ناكاساكي « قطعة انتقادي گاليلو گاليلاي» را نوشت.

1947 نمايش نمايشنامه «گاليلو گاليلاي» در آمريكا اجرا شد و بلافاصله به علت محتواي آن مورد بازجويي قرار گرفت و مجبور به ترك آمريكا گرديد. او سپس به سوئيس رفت. از ورود او به آلمان جلوگيري شد چون متفقين او را به عنوان يك نويسندة كمونيست در ليست سياه قرار داده بودند و او سپس به قسمت برلين شرقي رفت و در آن جا اقامت گزيد.

او هيچ‌گاه عضو حزب سوسياليست آلمان شرقي نشد و هميشه انتقاداتش را بيان مي‌داشت.

1951.برشت به عنوان بهترين نويسنده در آلمان شرقي شناخته شد.

برشت در طول زندگيش با تمامي‌توان خود از جنبشهاي انقلابي جهان حمايت مي‌كرد.

1956. در اثر يك حملة قلبي در سن 58 سالگي، زماني كه در اوج بلوغ آثار خود بود در شهر برلين درگذشت..

برشت مرد حقيقت

برشت هنر را در خدمت مبارزه عليه حاكميت ديكتاتور قرار داده بود و هنراش چيزي منفك از شرايط جامعه نبود. او مبارزي هنرمند و متعهد بود. او معتقد بود كه سكوت در قبال جنايات حاكمان، خود «شراكت» در جنايت است لذا بايد به هر بهايي بر ستمگر شوريد.

با اين كه هيتلر بسيار تمايل داشت كه شخصي مثل او را كه سرآمد نويسندگان جهان بود به خدمت خود درآورد و به او پيشنهاد همكاري داد ولي مشخص بود كه از اين مبارز برزگ راه آزادي و نويسندة متعهد به آرمان رهايي، جز جواب منفي دريافت نكرد. لذا برشت براي ادامة زندگي ناچار به گريختن از وطن شد.

او معتقد بود كه نفس ماندن در دستگاه ديكتاتور و اجازه كار داشتن هر چند خائفانه، انسان و به خصوص هنرمند را از درون خالي مي‌كند و «براي اين كه نان شبش را از دست ندهد هر چه را كه پيش از آن ناگفتني مي‌نمود، مي‌گويد»( شعر به آلت دستان مصرف شده) لذا او هنر غير‌سياسي را در زمانهيي كه اختناق افزايش مي‌يابد (شعر به آلت دستانِ مصرف شده)جز فريبي نمي‌داند و معتقد است:

آن كس كه بي هيچ مژه‌زدني

در نگاه به جنايت خونين، سريع مي‌گذرد

اين پيام را مي‌دهد

كه آن جنايت چيزيست عاديست .

او اعمال فجيع را طبيعي مي‌نماياند

مثل طبيعي بودن قطرات باران

و آنقدر غير قابل اجتناب

كه باريدن باران

و بدين گونه است كه او با سكوتش حمايت مي‌كند

جنايت را.

اما به زودي

او خواهد فهميد كه اين گونه نيست كه

براي از دست ندادن نانش فقط بايد حقيقت را بپوشاند

زيرا به‌زودي سركوبگران ابتدا از او به شكل محترمانه خواهند خواست

كه دروغ بگويد

چرا كه او فقط مي‌خواهد

نانش را از دست ندهد...

برشت معتقد است كه در حاكميت ديكتاتور، يا انسان در جبهة مخالف اوست و مبارزه مي‌كند و يا در جبهه او. هر چند كه بگويد من به سياست كاري ندارم. براي همين هنر در دستگاه فاشيسم هيتلري جز «ضد هنر نيست» و تبليغ براي ديكتاتور در هر شكلي حتي در مسابقات ورزشي و برنامه‌هاي هنري و... شركت در جنايت آن است.

برشت به همراه همسر هنرمند و مبارزش هلنه وايگل براي ادامة مبارزه و تن ندادن به ننگ زندگي در حاكميت ديكتاتور، نهايتاً وقتي نازيها همة كشورهايي را كه او براي گريختن از چنگال اس. اس به آن‌جا پناهنده شده بود را اشغال كردند، به آمريكا مهاجرت كرد.

در آمريكا نيز به تلاشهايش هم‌چنان ادامه داد چون او به جز آزادي وطنش و افشاي چهرة كريه فاشيسم هيتلري به چيزي نمي‌انديشيد. از يك سو دستگاه تبليغات گوبلزي برشت را جهت رفتن به آمريكا كه در آن زمان رسماً با آلمان هيتلري در جنگ بود، مزدور دشمن مي‌ناميد و عليه‌ او تبليغات منفي مي‌كرد و از طرف ديگر به اصطلاح چپهاي روشنفكر به او جهت رفتن به آمريكا، مارك «خودفروشي سياسي به امپرياليست» مي‌زدند.

با انفجار بمبهاي اتمي‌در هيروشيما و ناكاساكي، برشت با اين كه به عواقب موضعگيريش واقف بود به شدت سياستهاي آمريكا در آن زمان را مورد انتقاد قرار داد و همين موضعگيري باعث اخراجش از آمريكا و سپس عدم دريافت اجازة ورود به آلمان بعد از سقوط هيتلر شد. آري او بهاي هنرمند واقعي بودن، كه همانا دفاع از حقيقت است را با در به دري و آوارگي چه در زمان هيتلر و چه بعد از حكومت او پرداخت. تنها گناه برشت آزادگي و انساندوستي بود. او طرفدار مبارزه انقلابي ملتها بود و آن را ميستود. او مبارزه را يك علم مي‌دانست و به قوانين ديالكتيك در روند تكامل پديده‌ها معتقد بود.

او يكي از پركارترين نويسندگان و شاعران قرن بيستم محسوب مي‌شود. از او 40 اثر به فارسي ترجمه شده است.

ترجمه شعرهاي سياسي برشت به فارسي به علت محتواي بسيار عميق آنها و چند وجهي بودن معاني كلمات، كمتر صورت گرفته است.

برشت يكي از محبوبترين نويسندگان خارجي در ايران نيز محسوب مي‌شود.

از برشت قطعات كوتاه زيادي بر جا مانده است كه تماماً معاني عميق مبارزاتي دارند.

من تنها وقتي تصميم گرفتم كه بعضي از آثار او را ترجمه كنم كه يكي از دوستان دانشمند آلماني‌ام، پرفسور ساندك، كه خود يكي از مشتاقان آثار برشت است، موافقت نمود كه با من همكاري نمايد.

البته بايد گفت كه ژرفاي دريايي به عظمت برشت نياز به غوطه خوردن در اعماق هر چه بيشتري را طلب مي‌كند و انسان با هر بار بيشتر خواندن آثار او. درك كاملتري به دست مي‌آورد. لذا متون ترجمه شده در اين كتاب را نقطة آغازي براي كارهاي بعدي قرار داده تا بتوانم نواقص را در كارهاي بعدي جبران كنم.

در ترجمه آثار برشت قسمتهايي انتخاب شده است كه در «زمانة ما» براي مبارزان راه آزادي و اهل قلم متعهد، مثمر ثمر باشند. به توصية پروفسور ساندك براي فهم بهتر معاني جملات پيچيدة برشت كه معادل آن در فارسي نيست، به محتواي جملات تا ترجمة تحت الفظي توجه شده است.

بخشهايي از مقالة « پنج مانع براي

حقيقت‌نويسي»

هر كس كه قصد مبارزه با دروغ و جهل را دارد و قصد دارد كه حقيقت را آشكار سازد، حداقل با 5 مانع روبه‌رو مي‌باشد كه بايد از آنها عبور كند.

در زماني كه همه جا حقيقت مورد هجوم سركوبگران قرار ميگيرد مي‌شود بايد شجاعت لازمه براي نوشتن حقيقت وجود داشته باشد.

نويسنده بايد نبوغ اين را داشته باشد تا در عصري كه حقيقت همه جا پوشانده مي‌شود آن‌را تشخيص دهد.

او بايد حقيقت را با هنري كه قابل لمس باشد بيان كند و آن را مثل يك سلاح كارآمد عليه جهل به كار گيرد.

كساني را انتخاب كند كه با دستان آنها حقيقت مثمر ثمر واقع گردد(مبارزين).

و ترفندي كه با آن بشود حقيقت را در بين مردم توزيع كرد.

اينها موانع بزرگي براي كساني هستند كه در زير سلطة فاشيسم مي‌نويسند، حتي براي آن دسته از نويسندگاني كه در خارج از آلمان در حكومتهايي كه آزاديهاي مردمي‌وجود دارد زندگي ميكنند باز اين موانع وجود دارند.

1- شجاعت براي نوشتن حقيقت:

اين كاملاً مشخص است كسي كه در مورد حقيقت مي‌نويسد نبايد در نوشته او حقيقت سركوب شده يا پنهان و غير‌واقعي بيان شده باشد. او نبايد در مقابل قدرتمندان سرخم كندو به ضعيفان خيانت كند.

شايد لازم باشد براي اين كار از گرفتن مزد براي كاري و نوشته‌يي خودداري شود و يا لگد‌زدن به شهرتي كه قرار است در خدمت قدرتمندان حاصل گردد.

معمولاً در زمان حكومت سركوبگران موارد ضروري بسياري در هر كشوري وجود دارد كه بايد در مورد آنها نوشت.

البته در اين چنين زمانه‌يي در مورد موضوعات «بي اهميتي!!» نظير غذا! و مسكن! و كار! نوشتن و طلب آن‌را كردن، شجاعت زيادي نياز است و در ميان فريادهاي جگرخراش قرباني، زبان او بودن و دردش بيان كردن، هدف اصلي نوشتن بايد باشد...

وقتي در همه رسانه‌ها و راديوها اين سخن به صورتي گوشخراش گفته مي‌شود كه انسان بدون علم و دانش بهتر از انسان عالم و با دانش است( در تبليغات نازيها انسان با نژاد و اندازه كاسه سرش ارزشگذاري مي‌شد و همة روشنفكران و انديشمندان به‌عنوان عناصر مفت‌خور و زايد ناميده مي‌شدند. مگر كسي كه خود را در اختيار نازيها قرار مي‌داد- مترجم)، در اين زمان شجاعت مي‌خواهد كه سؤال شود: آيا جهل و گرسنگي و جنگ عواقب بدي ندارند؟و در زمانة حاكميت سركوبگران باز شجاعت نياز است كه انسان در مورد خودش هم حقيقت را بگويد...

مشخص است كه حقيقت بايد در مبارزه‌ عليه جهل نوشته شود و نبايد به شكل نامشخص، عمومي‌، همگاني و چند پهلو نوشته شود. اين نحوه نوشتن نامشخص، عمومي‌، سطح بالا و چند پهلو در واقع دروغي بيش نيست.

اگر گفته مي‌شود كه كسي حقيقت را مي‌گويد، به خاطر اين است كه او موضوع را قابل‌لمس،ساده، مادي و بدون پرده‌پوشي بيان كرده است. حال در مورد هر كس و هر موضوع كه مي‌خواهد باشد.

به صورت عمومي‌در مورد بدي موجود در دنيا نوشتن و شكايت نامشخص كردن از اين كه بدي در دنيا چيره شده است، براي زدن اين حرفها به شجاعت بسيار كمي‌ نيازاست...

بعضي از نويسندگان در موقع نوشتن اين گونه مطالب، گويا خودشان را جلوي يك توپ آمادة شليك احساس مي‌كنند و مي‌ترسند ولي در حقيقت چيزي تهديدشان نمي‌كند. آنها خواسته‌هاي خود را به صورت بي آزار در بين دوستان بي آزارتر در دنيا مطرح مي‌سازند و خواستار عدالت به صورت نامشخص و عمومي‌هستند تا در يك آزادي بي درو پيكر كه آنها براي ايجاد آن نيز هيچ زحمتي متقبل نشده‌اند قسمتي از سهم غارت سركوبگران نصيبشان شود اما حقيقت اين است كه اين سهم مدتهاست كه به آنها داده شده است.

آنها چيزي را حقيقت مي‌نامند كه زيبا به نظر آيد (در بيرون خوب و قشنگ بوده جلب توجه كند). اگر حقيقت چيزي باشد كه برايش بايد زحمت كشيد و پول خرج كرد، تلخ و سخت باشد و لازم باشد كه براي شناختش زحمت تحصيل كردن را كشيد و براي عرضه كردنش نياز به ارائه شواهد و مدارك باشد، آن ديگر حقيقت نيست (چون صرف نمي كند- مترجم). آن چيزي كه حتي نمي‌تواند باعث خماري آنها گردد. آنها فقط ظاهر كسي را دارند كه حقيقت را مي‌گويند. فاجعه در مورد اين افراد اين است كه اصلاً بويي از حقيقت نبرده‌اند.

2- نبوغ براي شناخت حقيقت

نوشتن حقيقت كار سختي است. چون حقيقت همه جا سركوبي مي‌شود. و اولين سؤال اين است كه آيا حقيقت نوشته مي‌شود يا نه؟ مردم مي‌گويند كه براي نوشتن حقيقت فقط شجاعت لازم است ولي آنها دومين مشكل را با اين حرف فراموش كرده‌اند. اصلاً اين سخن درستي نيست كه كسي بگويد: «پيدا كردن حقيقت كار ساده‌يي است».

اين كه از ميان تمامي‌حقايق، آني كه اولويت گفتن دارد را مشخص نمود، اصلا كار ساده‌يي نيست.

يك حقيقت اين است كه وحشيگري كشورهاي متمدن را يكي بعد از ديگري در مي‌نوردد( فاشيسم- مترجم) و جنگ براي سركوبي جنبشهاي داخلي با شيوه‌هاي وحشتناك پيش برده مي‌شود. اين يك حقيقت است كه مي‌توان در موردش نوشت. اما حقيقتهاي پوچ ديگري هم وجود دارد براي مثال صندلي پايه دارد و يا باران از بالا به پائين مي‌بارد. بسياي از شاعران زمان ما از اين نوع حقايق سخن مي‌گويند...

هنرمندي كه سعي دارد غير سياسي باشد ولي با وجود آن در مقابل قدرتمندان و هم در مقابل فريادهاي كساني كه مورد تجاوز قرار گرفته‌اند، عذاب وجدان هم ندارد، به واقع اين گونه اعمال بدبيني ايجاد مي‌كند- البته حاكمان برايش پول خوبي مي‌پردازند-. او با اشاعة «غيرسياسي بودن» و اشاعة بدبيني نسبت به سياسي بودن در مردم، درآمد خوبي هم دارد. آنها با هنرشان به مسائلي اهميت مي‌‌بخشند كه به هيچ وجه مهم نيستند و گول زننده هستند( مسائل فرعي-مترجم). براي مثال اين‌كه صندلي پايه دارد و باران از آسمان به زمين مي‌بارد و... در وهله اول براي انسانهاي جامعه قابل تشخيص نيست كه اين موضوعات چندان هم مهم نيستند چون هنرمند با هنر خود آن را مهم جلوه داده است. تنها با دقت زياد در صحبتهاي آنها اين حقيقت قابل تشخيص است كه اين‌گونه هنرمندان از حقيقتي مثل اين كه يك صندلي، صندلي است صحبت مي‌كنند و يا حقيقتي آشكار نظير اين‌كه باران از آسمان مي‌بارد. تازه هيچ‌كس هم نمي‌تواند معترض آنها شود چون به اصطلاح حقيقت را مي‌گويند.

اين آدمها هيچ‌وقت حقيقتي كه ارزش نوشتن داشته باشد را نخواهند يافت. ولي كساني هستند كه خودشان را به مسائل اصلي و ضروري درگير مي‌كنند و از سركوبگران مي‌گويند و حتي از فقري كه از اين بابت نصيبشان مي‌شود ترس به خود راه نمي‌دهند ولي با همة اينها باز حقيقت را نمي‌يابند. دليل آن اين است كه شناخت كافي از آن‌ ندارند. چون آنها با عقايد كهنه به قضايا مي‌نگرند و با تفكري نظر مي‌دهند كه در دورانهاي گذشته شكل گرفته است. دنيا براي آنها كاملاً جديد است. آنها فاكتهاي موجود را نمي‌بينند و ارتباط بين آنها را درك نمي‌كنند.

جدا از عقيده و مسلك، براي شناخت پديده‌ها به شناختي قابل لمس و مادي نياز است و هم‌چنين شيوه‌هاي قابل آموزش. براي تمامي‌كساني كه در اين شرايط سخت مي‌نويسند، ضروري است كه تغييرات پديده‌ها را بر اساس شناخت قوانين ديالكتيك و شناخت اقتصاد و تاريخ بررسي كنند. اين شناخت از طريق كار عملي و تئوري به دست مي‌آيد، اما براي كسبش بايد بسيار تلاش كرد...

3- هنري كه حقيقت را مثل يك سلاح موثر در دسترس قرار ‌دهد.

حقيقت بايد به نتيجه‌گيري بيانجامد. بر طبق آن رفتارهاي افراد ارزيابي شود. به عنوان مثال از حقيقت مي‌توان نتيجه‌گيري غلط كرد. براي مثال مي‌گويند كه فاشيسم مثل يك موجي از وحشيگري مي‌باشد كه در تعدادي از كشورها به همراه خشونت ذاتي انسانها سربرآورده است.

طبق اين نتيجه‌گيري فاشيسم يك قدرت سوم در برابر سرمايه‌داري و سوسياليسم است. اين نتيجه‌گيري اشتباهي است چون فاشيسم فقط نوع وحشي، عريان و وحشتناكتر حكومت سرمايه است.

يك آدم ساده‌لو كه حقيقت را درك نمي‌كند خيلي نامشخص و عمومي‌مسائل را توضيح مي‌دهد. او غر مي‌زند و از آدمهاي بد هميشه شكايت دارد. شنونده نمي‌داند وقتي گفته‌هاي او را مي‌شنود چه بايد بكند. در نهايت بايد تصميم بگيرد آن‌قدر كه او بد مي گويد يا ديگر ترك تبعيت كند و آلماني نباشديا اين‌كه اگر او فرداً آدم خوبي شود، جهنم هم ديگر وجود نخواهد داشت؟ هم‌چنين در مورد نفس وحشي‌گري كه خود از وحشي‌گري ديگري به وجود آمده است.

تا زماني كه مردم فكر مي‌كنند كه امكان اين وجود ندارد كه در كشور خودشان هم اين اعمال وحشيانه تحقق پذيرد، هر گونه اقدام عليه وحشيگري نتايج موقت خواهند داشت.

اگر كسي قصد دارد كه حقيقت را در مورد اتفاقات پيش‌آمده بنويسد، بايد طوري بنويسد كه اقداماتي كه مي‌توانست به وسيلة آن از پيش آمدن آن وقايع جلوگيري كنند، در نوشته‌اش برجسته و مشخص باشد.

وقتي دلايل پيشگيرانه مطرح شوند، مي‌شود با مسائل دشوار پيش‌آمدة، مقابله كرد.

4- كساني را بايد انتخاب نمود كه بتوانند به حقيقت جامه عمل بپوشانند.

وقتي كسي صحبت مي‌كند، بسياري اصلاً گوش نمي‌دهند و تعدادي هم كه گوش مي‌دهند چيزهايي را مي‌شنوند كه تمايل به شنيدنش ندارند.

حقيقت را بايد براي كسي گفت كه كه او بتواند با آن اقدامي‌صورت دهد و به‌كارش آيد. براي نويسنده و هم خواننده شناخت حقيقت خاصيت يكساني دارد. براي نويسنده بايد مهم باشد كه حقيقتي كه او مي‌نويسد توسط چه كسي، به چه كسي منتقل مي‌شود...

ما حقيقت را بايد در زماني كه شرايط بسيار سخت است بيان كنيم و به خصوص در مورد كساني كه شرايط براي آنها بدتر از همه است. بايد به اين افراد نيز حقايق را نشان دهيم. نبايد فقط افراد طبقه و عقيدة مشخصي را مورد خطاب قرار داد بلكه بايد تمامي‌كساني كه شرايط حاكم با آنهابرخورد مي‌كند، مورد خطاب قرار بگيرند. شنوندگان دائماً در حال تغيير كردن هستند! تازه حتي جلاد نيز وقتي ديگر به او بابت جناياتش پولي پرداخت نشود و يا اين‌كه اوضاع برايش خطرناك گردد، قابل مذاكره مي‌شود...

براي نويسندگان مهم است كه لحن مناسبي براي بيان حقيقت بيابند. لحن نرم و آرام متعلق به كساني است كه حتي قدرت زدن يك مگس را هم ندارند. كسي كه چنين لحني را گوش دهد اگر در بدبختي به سر مي‌برد بدبختيش بزرگتر مي‌شود. با اين لحن آدمهايي صحبت مي‌كنند كه البته دشمن ما نيستند ولي همرزم ما نيز هيچ‌وقت نخواهند بود. حقيقت چيزي است جنگي. نه فقط به جنگ با جهل بر مي‌خيزد بلكه با كساني كه عامل آن هستند نيز در ستيز است.

5- روش مدبرانه‌يي كه آشكار كردن حقيقت را هر چه بيشتر در بين مردم امكان‌پذير كند.

بسياري از اين‌كه جرأت نوشتن حقيقت را يافته‌اند، خوشحال و مغرورند. شايد از كاري و انرژي كه براي قابل درك كردن آن صرف نموده‌اند، خسته شده باشند. اين نويسندگان بي‌صبرانه انتظار مي‌كشند آنهايي كه نوشته‌هايشان را جالب يافته‌اند آن‌را تأكثير كنند. براي آنها مهم نيست كه به چه كساني گفته مي‌شود.

براي اين كه كارتان بيشتر مثمر ثمر واقع شود، در تمامي‌ادوار بايد براي پخش حقيقتي كه سركوب يا پوشانده شده است يك ليست دريافت‌كنندگان وجود داشته باشد.

مي‌شود براي ابراز نظر از لغات مشخصي با معناي متفاوتي استفاده كرد.

كسي كه در اين زمان (حكومت فاشيسم- مترجم) به‌جاي خلق مي‌گويد مردم، به جاي زمين مي‌گويد ملك، او البته دروغ نمي‌گويد ولي چيزي را مي‌پوشاند چون لغت خلق به منافع عمومي‌طبقه خاصي تأكيد دارد و مردم عام است و همه اهالي كشورها را در بر مي‌گيرد. از استثمار‌گر تا استثمار شده را.

چيزهايي پست شمرده مي‌شوندو براي حقير و خواركردن مورد استفاده قرار مي‌گيرند. چيزهايي نظير غصة خوردن دائم براي سير كردن شكم يك چيز پست شمرده مي‌شود. ولي دفاع از كشوري كه در آن گرسنگي حاكم است، افتخار شمرده مي‌شود! شك به پيشوا وقتي او ما را به بدبختي رهنمود مي‌شود و عدم تمايل به كار و يا فعاليت عليه اجبار،اعمالي بي‌نتيجه و مطرود ناميده مي‌شوند.

به گرسنگان توهين مي‌شود و آنها را تحت عنوان «نشخوار‌كن» مي‌نامند. در مورد آنها مي‌گويند كه از هيچ چيز دفاع نمي‌كنند، و ترسو هستند چون به سركوبگرشان شك كرده‌اند. به آنها مي‌گويند كه شماها به قدرت خود ايمان نداريد اما براي كارتان پول مي‌خواهيد و آنها را به عنوان تنبل و... مي‌نامند. تحت چنين حكومتي انديشيدن كار پستي محسوب مي‌شود. در اين جا ديگر، چيزي آموزش داده نمي‌شود. اما هنوز در اين دنيا مكانهايي هستند كه به فكركردن اهميت مي‌دهند.

گاهي ديكتاتورها نيازمند انديشمندان مي‌شوند. براي مثال انديشمندان براي ارتقا سطح دانش جنگ و براي تأمين ذخاير و هم‌چنين مواد جايگزين، مورد نياز هستند. تعليم جوانان براي مصارف جنگي و مسائلي نظير تعريف و تمجيد از جنگ البته كه كاملاً استقبال مي‌شود. اينها تماماً توسط انديشمنداني انجام مي‌شود كه به اهداف پست انديشه‌يي كه در خدمت ديكتاتور قرار مي‌گيرد توجه‌يي ندارند. در اين‌جا به شدت جلوي انديشه‌يي كه به‌جاي تعريف از جنگ به توضيح علت آن بپردازد و پوچي آن را شرح دهد، گرفته مي‌شود. مشخص است كه در حاكميت ديكتاتور چنين سؤالاتي امكاني براي پرسش و طرح‌شدن نمي‌يابند و به اين صورت در زمانة اختناق، استثمار بخشهاي زيادي از مردم توسط يك تعداد كم امكان پذير مي‌شود.

جمعبندي:

حقيقت بزرگ زمانه ما اين است كه دنياي ما در وحشيگري هر چه بيشتر فرو مي‌رود. علت اين است كه مالكيت بر ثروت و توليدات با خشونت حفاظت مي‌شود. چه فايده‌يي دارد كه فقط شجاعانه بنويسم كه دنياي ما وحشي شده بدون اين‌كه علت آن را مطرح كنيم؟ ما روشنفكران بايد بنويسم كه انسانها را شكنجه مي‌كنند چون مالكيت بايد حفظ شود. اين مشخص است كه اگر ما اين چنين تيز و تند بنويسيم بسياري از دوستانمان را از دست خواهيم داد هر چند كه آنها خود نيز عليه شكنجه هستند ولي معتقدند كه مي‌شود شرايط مالكيت را بدون شكنجه نيز حفظ كرد.

با تمامي‌اين 5 مانع ما بايد يك به يك و يا با هر پنج مانع با هم در بيفتيم وگرنه نمي‌توانيم به حقيقت دست يابيم. بايد بنويسيم چه كساني تحت اين شرايط دچار محنت هستند و ترس را بايد از خود دور كرد و ارتباط واقعي مسائل را در حقيت‌يابي خود، در نظر داشت. ما هم‌چنين بايد به آن فكر كنيم كه حقيقت در دستان افراد به سلاحي برا تبديل گردد و چنان با زيركي عمل كند كه آشكار كنندة حقيقت توسط دشمن لو نرود تا نتواند مانع اشاعه حقيقت شود.

اگر پا در راه مي‌گذاري بايد هر چه بيشتر خواست.

وظيفةنويسنده آشكار ساختن حقيقت است

شعر« به تولد يافتگان بعدي» كه در برگردان فارسي به قطعة «به آيندگان» مشهور است، را برشت در سالهاي آخر عمر خود سرود. اين شعر را وصيتنامه او نيز قلمداد مي‌كنند.

«به تولد يافتگان بعدي»

راستي كه در روزگار تيره‌يي زندگي مي‌كنم

ساده بگويم

واژة درست اين است: احمقانه

يك پيشاني صاف بي چين و چروك

خبر از بي دردي مي‌دهد

كسي كه مي‌خندد

خبر وحشتناك را هنوز نشنيده است

چه روزگاريست؟

آن‌جا

صحبت در بارة درختان تقريبا مثل جنايت محسوب مي‌شود!

چراكه سكوت در برابر جنايات ديگر را در خود مي‌پوشاند

كسي كه آن‌گونه آرام در خيابان مي‌رود

براي دوستانش كه در سختي به سر مي‌بردند قابل دسترس نيست

اين حقيقت است كه من مزد خودم را هنوز دريافت مي‌كنم

اما باور كنيد مرا: اين فقط بيش از يك شانس نيست.

حتي از آن

هر كاري هم مي‌كنم

به من حق مي‌دهد

كه بي‌خيال تنها شكمي‌سير بخورم

كاملا اتفاقي است كه من قسر در رفته‌ام ( اگر شانس كمكم نكند،من هم از دست مي‌روم)

آدمها به من مي‌گويند:

بخور! بنوش! خوشحال باش! تو اينها را داري

اما

چطور مي‌توانم بخورم و بياشامم،

وقتي آن‌را از گرسنگان مي‌كنم، هر چيزي را كه مي‌خورم

و تشنه‌يي در انتظار جام آب من است

ولي با اين همه باز مي‌خورم و مي‌آشامم

دوست داشتم يك فرزانه‌ بودم

در كتابهاي قديمي‌آمده است، فرزانگي چيست

خود را از نزاعهاي دنيا كنار كشيدن

و اين عمر كوتاه را

بدون ترس به سر بردن

بدون خشونت زندگي را به سر كردن

بدي را در مقابل با نيكي پاسخ دادن

آرزو ها را بدون تحقق آن رها و فراموش كردن

اينست رسم فرزانگان

مرا طاقتي براي اين همه نيست

به راستي، من در زمانة تيره‌يي به سر مي‌برم

زماني كه گرسنگي بيداد مي‌كرد

به شهر آمدم وقتي كه هرج و مرج در آن حاكم بود

به ميان مردم آمدم در زماني كه شورش بود

من با آنها در خشمشان همراه شدم

و عمر من بدين سان گذشت

مهلتي كه در اين زمين به من داده شده بود

در كشاكش نبردها غذايم را مي‌خورم

حتي وقتي در آن‌جا گرسنگي حكم مي‌راند

به خواب رفته، قرار مي‌دهم خود را در ميان جانيان

پرستار عشق بودم بدون داشتن حرمت آن

و طبيعت را مي‌نگريستم با هيچ تعجيلي

و عمر من بدين سان گذشت

مهلتي كه در اين زمين به من داده شده بود

راهها رهسپار مرداب بودند در زمانة من

و كلامم

مرا به جلادان لو داد

توانم براي تغيير اندكي بيش نبود.

اين‌طور آرزو مي‌كنم

اگر من نمي‌بودم

حاكمان

مطمئن‌تر مي‌نشستند بر مسند قدرت

و عمر من بدين سان گذشت

مهلتي كه در اين زمين به من داده شده بود

قدرتم اندك بود، راه دور

و اين حقيقت آشكار بود، حتي براي من

با اندك اميدي براي رسيدن به هدف غايي

و عمر من بدين سان گذشت

مهلتي كه در اين زمين به من داده شده بود

شماها!

كساني كه از ميان سيلابهايي كه ما در آن فرو رفته‌ايم، آشكار مي‌شويد

ياد آوريد

وقتي شمايان از ضعفهاي ما سخن مي‌رانيد

هم‌چنين روزگاره تيره‌گيها را

كه شما از آن ديگر رها شده‌ايد

نيز يادآوريد

در نورديده‌ايم ما

حتي بيشتر از تعويض كفشمان كشورها را

در ميان نبردهاي طبقات

با ترديد

وقتي كه حتي آن‌جا فقط بي‌عدالتي وجود داشت

ولي خشمي‌نبود

در اين ميان مي‌دانيم

حتي تنفر عليه فرومايگي

نفس و ذات انسان را تغيير مي‌دهد

نيز

خشم عليه ستم

صدا را گرمتر مي‌سازد

آوخ

ما

مايي كه زمين را براي محبت آماده مي‌خواستيم

نتوانستيم خودمهربان باشيم

اما شماها

وقتي زمانش فرا رسد

كه انسان ياور انساني ديگر باشد

ما را با گذشت به ياد آوريد

يك انقلابي

وقتي اختناق افزايش مي‌يابد

بسياري جرأت خود را از دست مي‌دهند

اما اوشجاعتش بيشتر مي‌شود

او نبردش را سازماندهي مي‌كند

حتي حول يك سكه بي ارزش از دستمزد

يا آبي براي درست كردن چاي

و حول قدرت در كشور

او سؤال مي‌كند در مورد ثروت

از كجا آمده‌يي؟

او سؤال مي‌كند در مورد نظرگاهها

كه به درد چه كسي مي‌خوريد؟

آنجايي كه هميشه سكوت مي‌شود

او صحبت مي‌كند

و جايي كه اختناق حاكم است

و صحبت از قضا و قدر است

او نامهاي ممنوعه‌يي را به زبان مي‌آورد

كه كسي جرأت ندارد بياورد

هر جا سخن مي‌گويد

دور تا دور او نارضايتي شكل مي‌گيرد

از آن پس براي ناراضيان

غذا طعم خود را از دست مي‌دهد

و مردم مي‌فهمند كه زندگيشان چقدر بد است

هر جا كه به دنبال شكار او هستند

طغيان در جريان است

و هر جا كه او شكار مي‌شود

شورش باقي مي‌ماند

چه كسي دشمن توست؟

آن گرسنه‌يي كه از دست تو

آخرين لقمه غذايي را كه داري مي‌ربايد

تو او را به عنوان دشمن خود مي‌انگاري

اما آن دزدي كه هيچ‌وقت معناي گرسنگي را نفهميده است

هرگز گلويش را نگرفته‌يي

همانطور كه اشاره كرديم يكي از مهمترين ويژگيهاي شعر برشت چند وجهي بودن آنهاست. نكات و دقايقي در شعر او موج مي‌زند كه براي خوانندگان و حتي مترجمان فارسي زبان شعر او اغلب نامفهوم و پنهان مي‌باشد. و نكته بعدي گسترده بودن زبان آلماني به خصوص در ادبيات مي‌باشد كه براي حالتهاي مختلف يك پديده لغات و صفتهاي متفاوتي وجود دارد كه منظور را براي شنونده و يا خواننده هر چه دقيقتر و گوياتر مي‌كند كه متأسفانه معادل آن در زبان فارسي وجود ندارد. من با كمك استاد ارزشمندپرفسور ساندك كه سالهاي متمادي روي آثار برشت كار كرده است دست به ترجمه چند شعر او زده‌ام. به سفارش پرفسور ساندك سعي شده است كه در ترجمه بيشتر به محتواي كار برشت توجه شود تا ترجمه مستقيم لغاتي كه معادلش در فارسي وجود نداشته است.

به خوبي آگاهم و در اين پروسه نيز شاهد بودم كه ترجمة قطعات شعري و يا آثار نظمكسي مانند برشت، كاري دشوار مي‌باشد و هر چه انسان تشنه بيشتراز اين درياي بيانتهاي معرفت انساني بنوشد، مسلما مي‌تواند او را بيشتر درك كند و دقيقتر منظور او را برساند. با اين حال شعر زير كاملترين معناي موجود در ترجمه‌هاي فارسي اين قطعه است كه به افكار انقلابي او هم‌خواني بيشتري دارد شعري كه شرح و حال ما نيز در اين زمانة دوريي‌ها و نامردمي‌ها هم هست.

شعر «به آلت‌دستان مصرف شده» را برشت در سال1935 خطاب به خائنان و چاپلوسان نوشته است:

به «آلت دستان مصرف شده»(1

در زمانه‌يي كه اختناق افزايش مي‌يابد

براي آن كه نانش را از دست ندهد

حقيقت را پنهان مي‌دارد

جنايتهاي رژيم را براي توجيه استثمار

و عليه حاكم هيچ نگفتن،اما

با توجيه اين كه من دروغهاي رژيم را هم تبليغ نمي‌كنم،

بدين گونه چيزي را افشا نكردن

با توجيه عدم لاپوشاني

رفتاري است كه تأكيد مي‌كند

او تصميم گرفته كه

حتي در زمانه افزايش اختناق حفظ چهره كند

اما در حقيقت

او فقط مصمم است

كه نانش را از دست ندهد.

بله اين است تصميم نهايي او

اين كه «جز حقيقت نگفتن»

در خدمت آن قرار مي‌گيرد

كه او از اين لحظه به بعد

حقيقت را پنهان كند.

اين حرفها براي مدت اندك مدتي مي‌تواند گفته شوند.

ولي در همين زمان

در تمامي‌اداره‌ها، و هيأت تحريرية‌ها، و آزمايشگاهها و كارخانه‌ها

وقتي از دهان انسانها هیچ «واقعيت»ي خارج نمي‌شود

جز آن‌چه كه حاكمان ساخته‌اند

آثار زيان‌آور آن شروع مي‌شود.

آن كس كه بي هيچ مژه‌زدني

در نگاه به جنايت خونين، سريع مي‌گذرد

اين پيام را مي‌دهد

كه آن جنايت چيزيست عادي

او اعمال فجيع را طبيعي مي‌نماياند

مثل طبيعي بودن قطرات باران

و آن‌قدر غير قابل اجتناب

كه باريدن باران

و بدين گونه است كه او با سكوتش حمايت مي‌كند

از جنايت

اما به زودي

او خواهد فهميد كه اين گونه نيست كه

براي از دست ندادن نانش فقط حقيقت را بپوشاند

زيرا به‌زودي سركوبگران از او ابتدا محترمانه خواهند خواست

كه بايد دروغ بگويد

چرا كه او فقط مي‌خواهد

نانش را از دست ندهد

البته كه اعمال او مثل كسي نيست كه خريده شده باشد

به او هيچ چيز داده نشده

بلكه تنها از او چيزي گرفته نشده

وقتي سخنران خريده شدة چاپلوس

از سر ميز حاكمان بر مي‌خيزد

و دهان مي‌گشايد براي تملق

در لابه لاي دندانهايش

آدمي‌باقي مانده غذاي سر ميزخورده را مي‌بيند

آدمي‌با ترديد سخنان چاپلوس خريده شده را مي‌شنود

اما كسي كه حتي ديكتاتور برايش ارزشي قائل نشده

تا كه به او امتياز دعوت به ضيافت پيروزي را بدهد

با اين حال از حاكمان تعريف و تمجيد مي‌كند

به اشتباه تصور مي‌شود كه او هنوز رفيق سركوب شدگان است.

مردم مي‌شناسند او را

كه گويا افكار مستقلي دارد

براي همين مي‌شود به او اطمينان كرد

هر چيزي كه او مي‌گويد،

هست

و هر چيزي را كه او نمي‌گويد،

نيست

« اختناق وجود ندارد»

در بهترين شكل قاتل مي‌فرستد

برادر خريده شدة مقتول را

تا شهادت بدهد برادرش را

يك تكه كنده شدة سفال سقف كشته

و نه قاتل

يك دروغ مختارانه

براي كسي كه همة هدفش اين است

كه فقط نانش را از دست ندهد.

اين دروغ او را البته كمك مي‌كند

اما زياد طول نمي‌كشد كه

آدمهاي زيادي نظير او يافت شوند

و او براي عرضه خود با كساني كه نظير خود او

نمي‌خواهند نانشان را از دست دهند

در بازار رقابت سختي وارد مي‌شود

ديگر در اين‌جا فقط دروغ گويي كافي نخواهد بود

اين را هر وقت لازم باشد، انجام مي‌دهد

فريفته حاكم بودن از او خواسته مي‌شود

و انگيزه اين كه نانش را از دست ندهد نيز البته در ذهنش است

او بايد به اين خواست زورگو تن دهد

كه با هنري خاص

به بي وزن و قافيه‌ترين چرنديات ممكن معنا بخشد

و هر مزخرف غير قابل گفتن را بگويد.

و اين‌طور پيش مي‌آيد كه او

در رقابت در بازار عرضه كردن خود براي چاپلوسي

و پيشي گرفتن از ديگران

بايد هرچه مي‌تواند از حاكم تعريف كند

چرا؟

چون به او با وجود همه كارهايي كه مي‌كند

ظن اين مي‌رود

كه در گذشته

گويا يكبار به سركوبگر فحشي داده است

و اين‌طور است كه «حقيقت گويان سابق»

به دورغگويان وحشي تبديل مي‌شوند

و همه اين كارها به روزي ختم خواهد شد

كه كسي از سوي ديكتاتور بيايد

و آنها را به جرم صداقت گذشتة دور

و وقار پيشين محكوم كند

و آن‌گاه آنها نان شبشان را نيز از دست خواهند داد.

1- منظور كساني است كه خود را در اختيار ديكتاتور قرار مي‌دهند كه مثل يك وسيله از آنها استفاده شود. اين افراد كساني نيستند كه حتي خريداري شده باشند . آنها براي رفع و رجوع امور زندگيشان و يا به قول برشت«نان» خود تن به هر كار و ذلتي مي‌دهند و بر سر بيشتر خدمت كردن به ديكتاتور در ميان خودشان به رقابت بر مي‌خيزند. برشت اين قطعه را براي چنين موجوداتي نوشته است كه در زمان مقاومت مردم عليه فاشيسم هيتلري از ديكتاتور تعريف كرده و با آن همكاري مي‌كردند و در انتها نيز خود قرباني همان ديكتاتوري مي‌شوند كه تملقش را مي‌گويند.

.

«در ضرورت تبليغات» قطعه‌يي طنز از برتولت برشت در بارة دستگاه تبليغاتي رژيم فاشيسم هيتلري كه به صورت طنز سياسي نوشته شده است.

در ضرورت تبليغات

شايد اين حرف درست باشد

كه در كشورما همه چيز درست كار نكند

اما هيچ‌كس نمي‌تواند اين‌را رد كند كه تبليغات چيز خوبي نيست

حتي گرسنگان نيز بايد اين را تأييد كنند

كه وزير مسئول تأمين مواد غذايي هم خوب صحبت مي‌كند

2

زماني كه اين رژيم فقط طي يك روز

هزاران انسان را از بين مي‌برد

آن‌هم بدون هيچ حكم دادگاهي(1)

وزير تبليغات صبرو تحمل پيشوارا تحسين مي‌كند

كسي كه براي شروع سركوبي و چماق داري

آن‌قدر تحمل داشته است

و اوباش را با دادن امكانات و مقامهاي افتخاري روي هم گماشته است

در حين چنين سخنراني ماهرانه‌يي

پوشاندن جنايت

نه فقط

اقوام خود قرباني

بلكه خود شكنجه گر را نيز به گريه وا مي‌دارد

3

و وقتي در يكي از روزها بزرگترين كشتي گازي رايش

دستخوش آتش مي‌شود،

چرا كه آن‌را با گازهاي قابل اشتعال پر كرده‌اند(2)

چون‌كه گاز غير قابل اشتعال را براي مصارف نظامي‌ نياز داشتند

وزير حمل و نقل هوايي قول مي‌دهد در مقابل تابوت كشته شدگان

كه او ديگر نخواهد گذاشت كسي اورا دلسرد كند

و بعد از آن

صداي تشويق بر مي‌خيزد

حتي از دورن تابوت كشته شدگان آن واقعه

4

واقعاً كه چقدر ماهرانه است اين تبليغات

حتي در وصف اشغالهاي خانةپيشوا و يا كتابش

هر انساني به آن سو سوق داده مي‌شود كه كتاب را بخواند

چرا كه هر جايي كه باشي دور و برت به چشم مي‌خورد

براي تبليغ چيزهاي بدرد نخور و پاره و پوره. گورينگ(3) قدرتمند

كه خودش را به عنوان بزرگترين جمع‌آوري‌كننده آت و اشغال در تمامي‌قرون و اعصار مي‌نامد

براي جمع آوري و نگهداري آنها، درست در

وسط پايتخت رايش

يك قصر بنا مي‌كند.

كه خود مثل يك شهر بزرگ است(4)

5

يك تبليغات‌چي خوب

يك محل ناجور را مثل يك محل زيباي تفريح توصيف ميكند

ولي وقتي هيچ جشني آن جا وجود ندارد كه حرف او ثابت شود

مي‌گويد كه البته يك كمر لاغر شده از گرسنگي

براي هر كسي مفيد است

هزاران نفري كه صداي او را در خيابان مي‌شنوند.

چنان تحت تأثير قرار مي‌گيرند كه تصور مي‌كنند داراي ماشين سواري هستند

بر روي قبرهاي گرسنگان و كشتگان

او بار مي‌آورد درخت غار را

اما خيلي قبل تر ازآن كه به اين نقطه برسد

زماني كه توپها در مقابلش رژه مي‌روند

او در مورد صلح صحبت مي‌كند،

6

فقط توسط تبليغاتي كه خوب به هدف بخورد

مي‌شود ميليونها انسان را قانع كرد

كه تشكيل ارتش يك فاكت از صلح خواهي است

و يك تانك بيش از يك كبوتر صلح نيست

و هر هنگ تازه يك دليل ديگر

براي عشق به صلح

7

خارج از اين، سخنراني خوب درآمد خوبي هم دارد

ولي البته همه چيز ها را براي مردم خلق نمي‌كند

گاهي

آدم مي‌شنود

كه مي‌گويند

حيف

كه به تنهايي

لغت زيبا ادا شدة گوشت

به اندازه كافي سير كننده نيست

و حيف

كه لغت زيبا ادا شدة لباس

اين‌قدر كم انسان را گرم مي‌كند

و وقتي وزير طرح و برنامه ريزي يك سخنراني تعملق آميز در بناي تازه تاسيس ادا مي‌كند

باران اجازه ندارد كه ببارد

چون براي قشنگي صحنه

شنوندگان بايد فقط يك پيراهن بر تن داشته باشند

فقط يك چيز است كه آدم را مقداري به فكر فرو مي‌برد

آن هدف تبليغات است

هر چه بيشتر در كشور ما تبليغات وجود داشته باشد

همانقدر مشكلات ديگر كمتر خواهند بود

1- روز بعد از سوختن رايش تاگ( مجلس سفلي) آلمان در تاريخ 28 فوريه 1933

2- كشتي « هيندنبورگ» در تاريخ 6 مه 1937 در سفر به آمريكا دچار حريق شد

3و4- هرمن گورينگ. وزير قدرتمند حمل و نقل هوايي هيتلر. او دستور ساختن يك وزارت خانه بسيار بزرگ در وسط شهر برلين را صادر كرد. او در تبليغات مي‌گفت كه اين طرح چهار ساله است و از بازسازي زباله‌ها مواد آن تأمين مي‌شود. و يك وزارتخانه براي بازسازي مواد درست كرده بود.

امكان شكست

امكان شكست براي كسي كه مي‌جنگد هست

ولي كسي كه نمي‌جنگد

او از قبل شكست خورده است

آشكار كردن حقيقت

فقط آن مقدار ازحقيقت مثمر ثمر افتاد

كه ما توانستيم آن‌را آشكار كنيم

پيروزي خرد

پيروزي خردمندان هم هست

نزد مقامات بالا

نزد بالا بالاييها

صحبت از غذا كردن چيز پستي شمرده مي‌شود

اين به اين خاطر است

كه آنها قبل از آن

شكمي سير غذا خورده‌اند

فروماندگان بايد

بدون اين كه از آن گوشت لذيذ چيزي خورده باشند، از دنيا بروند

به آنها مي‌گويند

به اين موضوع فكر كردن

كه از كجا مي‌آيند

و به كجا مي‌روند

براي يك عصر زيبا

موضوع خسته كننديي محسوب مي‌شوند

به اين چيزها فكر نكنيد

به اين صورت

وقتي زمان آنها به‌سر ميرسد

آنها حتي يك رشته كوه و دريايي بزرگ را هم نديده‌اند

وقتي كه فروماندگان

به پستي نينديشند

هيچ‌وقت بالا نخواهند رفت

تعدادي از اشعار كوتاه برشت در مورد جنگ

در هياهويي كه نازيها در بارة جنگ به راه انداخته بودند هر گونه مخالفتي با جنگ مترادف خيانت به وطن ناميده مي‌شد. هيتلر به مردمش وانمود مي‌كرد كه جنگ چيزي جز وسيله‌يي براي احياي حقوق و افتخارات آلمان و آلمانيها نيست و براي دفاع از وطن بايد تهاجم كرد و «حق آلمانيها را از حلقوم غرب به در آورد». دستگاه تبليغاتي هيتلر با تمام توان حتي با پستترين شيوه‌ها احساسات و علايق ملي را در جهت پيشبرد جنگ سوق مي‌داد. در اين وانفساي ملي‌گرايي پوشالي، مبازرين راه وطن براي آزادي كشورشان تلاش مي‌كردند، كه برشت نيز يكي از آنها بود. دشمن اصلي آنها رژيم فاشيستي هيتلر بود و جنگ را وسيله‌يي براي تثبيت قدرت ديكتاتوري مي‌دانستند. براي آنها دشمن، سرباز لهستاني، روسي، فرانسوي و يا انگليسي و آمريكايي نبود بلكه دشمن واقعي آنها حكومت نازي و هيتلر و كساني كه خود را در خدمت ديكتاتور قرار ميدانند، بودند همانهايي كه كلام دشمن را كه همان سخن ديكتاتور بود از دهانش خارج مي‌شد. آنها فريب بازي ملي‌گرايي هيتلر را نمي‌خوردند و در هر جايي به افشاي نازيها مي‌پرداختند.

با گذشت زمان تاريخ نشان داد كه چه كساني حق داشتند. آنهايي كه در زمان هيتلر قهرمان ناميده مي‌شدند ولي در جناياتش شريك بودند يا آنهايي كه آن روز توسط حكومت هيتلر خائن ناميده مي‌شدند ولي بعد از سقوط ديكتاتور قهرمان ناميده شده و به تاريخچة مبارزه آزاديبخش يك ملت پيوسته و اسطوره شدند؟

بالاييها مي‌گويند: صلح و جنگ

بالاييها مي‌گويند صلح و جنگ

از دو جنس مختلف هستند

اما صلح و جنگ آنها

مثل نسبت باد است به طوفان

جنگ در ميان صلح رشد مي‌كند

مثل پسري در شكم مادرش

او حمل مي‌كند

نفسهاي وحشتناكش را

جنگ آنها نابود مي‌كند

هر چيزي را كه صلحشان باقي گذاشته است

بالاييها

بالاييها در يك اتاق اجتماع كرده‌اند

و مرد كوچك در خيابان ول است

بگذار تا همه اميدها برانگيخته شوند

وقتي دولتها قرار داد عدم تعرض منعقد مي‌كنند

مرد كوچك خيابان

وصيت‌نامه خود را مي‌نويسد

وقتي كه بالاييها از صلح صحبت مي‌كنند

وقتي كه بالاييها از صلح صحبت مي‌كنند

خلق به زير كشيده شده، مي‌داند

كه جنگ خواهد شد

وقتي بالاييها جنگ را لعنت مي‌كنند

كه قبل از آن

فرامين جنگي نوشته شده است

بر روي ديوار با گچ نوشته شده

بر روي ديوار با گچ نوشته شده

همه جنگ مي‌خواهند

اما كسي كه خود اين را نوشته

قبل از اين

مرده است

بالاييها مي‌گويند

بالاييها مي‌گويند

اين به شهرت و افتخارختم مي‌شود

پايينيها مي‌گويند

اين راه

به گورستان مي‌رود

وقتي زمان رژه رفتن فرا مي‌رسد خيليها نمي‌‌دانند

وقتي زمان رژه رفتن فرارسد خيليها نمي‌‌دانند

كه دشمن واقعي آنها در جلوي صفوف در حال رژه است

و صدايي كه آنها را فرماندهي مي‌كند

همان صداي دشمن اصلي است

و كسي كه از دشمن سخن مي‌گويد

خود، همان دشمن است.

ژنرال: تانك قوي ترين خودرو است

ژنرال: تانك قوي ترين خودرو است

آن در جنگل درختها را در هم مي‌شكند و خرد مي‌كند صدها انسان را

اما يك عيب هم دارد

به يك راننده نياز دارد

ژنرال: جنگنده بمب افكن تو قوي است

حتي از يك طوفان هم سريعتر پرواز مي‌كند

و بيشتر از يك فيل بار حمل مي‌كند

ولي يك عيب دارد

آن به يك تعميركار نياز دارد

وقتي زمان رژه رفتن فرا مي‌رسد خيليها نمي‌‌دانند

خيليها نمي دانند

وقتي زمان رژه رفتن فرارسد خيليها نمي‌‌دانند

كه دشمن واقعي آنها در جلوي صفوف در حال رژه است

و صدايي كه آنها را فرماندهي مي‌كند

همان صداي دشمن اصلي است

و كسي كه از دشمن سخن مي‌گويد

خود،

همان دشمن است.

و كسي كه از دشمن سخن مي‌گويد

خودش دشمن است

ژنرال: تانك قوي ترين خودرو است

ژنرال: تانك قوي ترين خودرو است

آن در جنگل درختها را در هم مي‌شكند

وصدها انسان را خردو خمير مي‌كند

اما يك عيب هم دارد

به يك راننده نياز دارد

ژنرال: جنگنده بمب افكني كه تو داري البته پرقدرت است

حتي از يك طوفان هم سريعتر پرواز مي‌كند

و بيشتر از يك فيل بار حمل مي‌كند

ولي يك عيب هم دارد

به يك تعميركار نياز دارد

ژنرال: انسان خيلي قابل استفاده هست

او مي‌تواند پرواز كند و بكشد

اما او يك عيب هم دارد

مي‌تواند فكر كند

منحني

با توجه به موانع

شايد كوتاهترين خط بين دو نقطه

خط منحني باشد

مي‌خواهم با كسي بروم كه دوستش دارم

مي‌خواهم با كسي بروم كه دوستش دارم

نمي‌خواهم حساب كنم كه اين رفتن چه قيمتي برايم دارد

نمي‌خواهم فكر كنم كه

آيا آن خوب است يا نه

نمي‌خواهم بدانم كه

آيا او نيز من را دوست دارد يا نه

مي‌خواهم با او بروم

كسي را كه دوستش دارم

قطعنامه

با نظر به ضعفهاي ما

شما قوانيني وضع مي‌كنيد كه ما را مزدورتان كند

وقتي ما اراده كنيم كه ديگر مزدوري نكنيم

ديگر كسي در آينده به قوانين شما اعتنائي نخواهد كرد

با فرض اين كه شما سپس ما را

با توپ و تفنگهايتان تهديد خواهيد كرد

اگر ما تصميم گرفته باشيم كه از زندگي پست

بيشتر حتي از خود مرگ بترسيم

با فرض اين كه ما

اگر چپاول شما را تحمل كنيم

گرسنه خواهيم ماند

آيا نمي‌خواهيم كه بالاخره اين را تشخيص دهيم

كه بين ما و نان مرغوب

ناني كه ما از آن محروميم

يك پنجره‌ فاصله بيش نيست؟

با فرض اين كه شما سپس ما را

با توپ و تفنگهايتان تهديد خواهيد كرد

اگر ما تصميم گرفته باشيم كه از زندگي پست

بيشتر حتي از خود مرگ بترسيم

با ذكر اين كه : وقتي ما داريم از سرما يخ مي‌زنيم

ولي زغال سنگ بسياري وجود دارد

ما تصميم گرفته‌ايم كه زغال سنگ را نزد خود بياوريم

با احتساب اين كه اين‌جا گرم خواهد شد

با فرض اين كه شما سپس ما را

با توپ و تفنگهايتان تهديد خواهيد كرد

اگر ما تصميم گرفته باشيم كه از زندگي پست

حتي بيشتر از خود مرگ بترسيم

با احتساب اين كه شما موفق نمي‌شويد

كه مزد خوبي به دست آوريد

ما كارخانه ها را خود به دست خواهيم گرفت

با احتساب اين كه همان براي ما بس است

با فرض اين كه شما سپس ما را

با توپ و تفنگهايتان تهديد خواهيد كرد

اگر ما تصميم گرفته باشيم كه از زندگي پست

بيشتر حتي از خود مرگ بترسيم

با احتساب اين كه دولت

به همه قولهايي كه مي‌دهد عمل نمي‌كند

ما تصميم گرفته‌ايم

كه تحت هدايت خودمان

از اين به بعد

يك زندگي بهتر ايجاد كنيم

با فرض اين كه شما از توپها حرف شنويي داريد

و زبان ديگري را نمي‌فهميديد

اين به صرفه خواهد بود

كه مجبور شويم

توپها را به سمت خودتان بر گردانيم.

به چشمان خود اعتماد نكن

به چشمان خود اعتماد نكن

به گوشهاي خود اعتماد نكن

تو داري همه چيز را سياه مي‌بيني

شايد كه روشنايي وجود داشته باشد

به هموطنانم

اي شما جان به در بردگان در شهرهاي مرده

رحم كنيد به خودتان بالاخره

نرويد به جنگ جديدي كه راه افتاده است.

شما بي نواها

مثل اين كه آن يكي جنگ قبلي كافي نبود

من از شماخواهش مي‌كنم

به خودتان رحم آوريد

اي شما مردان به جاي تفنگ ماله‌يي براي ساختن بر داريد

اگر شما خشونت را انتخاب نكرده بوديد

آلان حداقل در زير سقف خانه‌تان نشسته بوديد

و حتماً در خانه به شما بيشتر خوش مي‌گذشت

من از شما خواهش مي‌كنم

برويد به‌جاي تفنگ ماله‌يي براي ساختن برداريد

اي شما بچه‌ها! كساني كه از جنگ در امان نگه داشته مي‌شويد

شما بايد روي افكار والدين خود تأثير بگذاريد

فرياد كشيد كه شما ديگر نمي‌خواهيد در خرابه‌ها زندگي كنيد

بگوئيد

نمي‌خواهيم ما نيز رنجي را كه شما كشيديد، بكشيم

اي بچه‌ها!

شماهايي را كه آنها از جنگ در امان نگه مي‌دارند

اي مادران شما نيز مختاريد

كه جنگ را بپذيريد و يا نپذيريد

من از شما تقاضا مي‌كنم

بگذاريد بچه‌هايتان زندگي كنند

شما به آنها به دنيا آوردنشان را مقروضيد و نه مرگشان را

اي مادران!

بگذاريد كه بچه‌هايتان زندگي كنند

چند داستان كوتاه

وقتي آقاي كوينر يك انساني را دوست داشته باشد

از آقاي كوينر سؤال شد: اگر شما انساني را دوست داشته باشيد چه كار خواهيد كرد؟

جواب داد آقاي كوينر:

« از آن يك طرح درست مي‌كنم»

آيا شما سعي خواهيد كرد كه طرحتان شبيه او باشد؟

- كي؟

-طرح؟

آقاي كوينر گفت: «نه انسان!»

موفقيت

آقاي كوينر در بين راه هنرپيشه‌يي را ديد كه از كنارشان مي‌گذرد و گفت: «عجب قشنگ است».

نفري كه همراهش بود گفت: «او به تازگي به موفقيت دست يافته است براي اين كه خيلي قشنگ است».

آقاي كوينر عصباني شد و جواب داد: « او زيباست. چون موفقيت داشته است».

آقاي كوينر و گربه‌ها

اقاي كوينر اصلاً از هيچ گربه‌يي خوشش نمي‌آيد. او فكر مي‌كند كه گربه به هيچ وجه نمي‌تواند دوست انسان باشند. او به خودش مي‌گويد: « اگر من با گربه علايق يكساني مي‌داشتم اين رفتار دشمنانه آنها برايم مهم هم نبود. با اين وجود او زياد هم خوشش نمي‌آيد گربه را كه روي صندليش خوابيده پائين بگذارد. او مي‌گويد: « مطمناً راحت خوبيدن خودش كاري محسوب مي‌شود. گربه حتماً موفقيتي داشته كه اين‌طور راحت خوابيده». حتي وقتي گربه جلوي در خانه صدا مي‌كند او بلند مي‌شود و در را باز مي‌كند كه او از سرما به داخل خانة گرم بيايد. او مي‌گويد طرح گربه خيلي ساده است: وقتي

آنها سرو صدا مي‌كنند آدم در را برايشان باز مي‌كند. اگر آدم ديگر برايشان در را باز نكند، صدا هم نخواهند كرد. صدا كردن يك پيشرفت محسوب مي‌شود.

مأمور به درد بخور

آقاي كوينر از يك مامور دولتي كه مدت زيادي در اداره‌اش مشغول به كار بود شنيد كه او از خودش تعريف مي‌كند و مي‌گويد كه او يك مأمور به درد بخور است.

آقاي كوينر با عصبانيت سؤال مي‌كند: «براي چه او مي‌گويد كه اين قدر به درد بخور است؟»

يكي از چاپلوسان مي‌گويد: «كار اين اداره بدون او پيش نمي‌رود».

آقاي كوينر مي‌گويد: «چطور او مي‌تواند اين قدر به درد بخور باشد وقتي كار بدون او امكان پيش رفتن ندارد. او به اندازه كافي وقت داشته است كه كار اداره‌اش را به قاعده در آورد.

اصلا او با چه چيزي خود را بعد از اين همه مدت در اين جا مشغول مي‌كند؟»

من اين را به شما مي‌گويم: «با سركوبي ديگران»

بخشهايي از مقالة «آلماني ديگر»(1)

اين مقاله را برشت در زماني كه در آمريكا ساكن بود در سال 1943-1944 نوشت . ولي هيچ نشريه‌يي حاضر به چاپ آن نشد. براي اولين بار اين مقاله در سال 1966 در نشريه « پروگرزيو لابور » در نيويورك به چاپ رسيد.

زماني كه قبل از جنگ، هيتلر توسط ابر قدرتان جهان هنوز استمالت مي‌شد و صداهايي از خارج به او جرأت بيشتري مي‌بخشيد، صداهايي كه حتي تعدادي از آنها امروز هم وجود دارد. اينها همه از ابتدا مي‌دانستند كه در مقابل آلمان هيتلري يك آلمان ديگر نيز وجود دارد كه دشمن هيتلر است و آن را « آلمان ديگر» مي‌ناميدند. اين آلمان تشكيل شده از مخالفان و پناهندگاني در خارج از آلمان كه بعضي از آنها در دنيا شناخته شده بودند. بعضي از مطبوعات نيز اعلام مي‌كردند كه واقعاً يك «آلمان ديگر» وجود دارد. به واقع كمتر از نصف راي دهندگان آلماني به حكومت هيتلر رأي داده بودند (در انتخابات سال 1932 حزب كارگران سوسيالست ملي آلمان فقط توانست 30 درصد آرا را به دست آورد-مترجم) و او اكثريت نداشت. ماشين سركوبي وحشتناك هيتلر كه نظير آن را دنيا به خود نديده است خبر از يك واقعيت مي‌دهد : بله واقعاً يك«آلمان ديگر» در مقابل هيتلر وجود دارد و فعال است و گر نه او به چنين ماشين سركوبي نياز نداشت. هيتلر كشور خود را ويران كرد و وضعيت كشورهايي نظير لهستان و يونان و دانمارك بدتر از وضعيت خود آلمان نيست. او در كشور خودش اسير جنگي از مردم خودش داشت. او تمامي‌ارتش را در يك ارودگاه مرگ حفظ مي‌كرد. در سال 1939 ارتش مخالفان نزديك به 200000 عضو داشت و تعدادشان بيشتر از اسرايي بود كه در جنگ استالينگراد اسير ارتش شوروي شدند. اينها نمادي براي «آلمان ديگر» بودند. اينها فقط بخش كوچكي از «آلمان ديگر» را تشكيل مي‌دادند.

«آلمان ديگر» را هيتلر نتواست به جنگ با ابر قدرتها بكشاند و آنها مخالف جنگ بودند. ولي حين جنگ جهاني تقريباً اين «آلمان ديگر» فراموش شده به حساب مي‌آمد. خيليها شك داشتند كه آيا اين «آلمان ديگر» اصلاً وجود دارد يا نه يا فقط يك ادعاي تو خالي است. علت اين بود كه خيليها در مقابله با ارتش هيتلر وجود آن‌را انكار مي‌كردند و گروههاي قدرتمند نسبت به ماهيت «آلمان ديگر» شك داشتند.

بسياري ترس داشتند كه اين «آلمان ديگر» كه در مقابل هيتلر قد برافراشته است بيش از حد سوسياليست باشد و اين ظني بود كه نه فقط دوستان «آلمان ديگر» را بر مي‌آشفت بلكه حتي اعضاي آن را نيز آزار مي‌داد.

سؤال وحشتناك اين است: اين جنگ جهاني در واقع جنگ داخلي مردم با حكومت هيتلر بين سالهاي 1933 تا 1939 را تحت پوش خود قرارداد و به آن پايان داد. اين مشخص است كه جنگها احساسات ملي را بر مي‌انگيزد و به اين صورت مردم را در دام حاكمان اسير مي‌سازند...

...اگر مردم آلمان در پي خلاصي از چنگال اين جنگ لعنتي هستند بايد راه چاره‌يي بينديشند و در مقابل صدها هزار طرفداران نازيها قرار گيرند. اينها فقط در يك جنگ داخلي قابل شكست دادن مي‌باشند. جنگي كه توسط قواي مردمي‌ و دولت مردمي‌قابل اجرا است. خلق بايد به پا خيزد عليه سركوبگرانش بجنگد و پيروز شود...

1- در زمان سلطة نازيها يكي از شعارهاي آنها كه سعي مي‌كردند در دنيا جا بيندازند شعار « آلمانِ هيتلر» بود. در مقابل، مبارزين شعار « آلمان ديگر» را مطرح مي‌كردند ولي بسياري در خارج آن را جدي نمي‌گرفتند يا نمي‌خواستند جدي بگيرند و در مقابل هيتلر از آن دفاع كنند، چون به نظر آنها « آلمان ديگر» مقداري چپ جلوه مي‌كرد. به همين خاطر متفقين به جاي حمايت از اپوزيسيون داخل آلمان ترجيح دادند كه آن را از خارج سرنگون سازند.

هلنه وايگل، هنرپيشه

زني مبارز و پيشرو

ه

لنه وايگل يكي از زنان به نام مبارز در زمان سلطه حكومت فاشيست در آلمان است، نام او همراه و در كنار نابغة بزرگ ادبيات قرن بيستم، برتولت برشت آورده مي‌شود. او فقط همسر برشت نبود بلكه يك همرزم و همفكر و همدرد نيز محسوب مي‌شد. گفته مي‌شود كه هلنه بر چگونگي انديشه برشت نسبت به مسأله زنان تأثير به سزايي داشته است. او نيز به همراه برشت در به در و آواره بود و از كشوري به كشور ديگر مي‌گريخت. نازيها در سال 1936 از او هم سلب تابعيت كردند. هلنه همه جا يار و پشتگرمي‌ براي برشت بود. او كه هنرپيشه تئاتر بسيار هنرمندي بود، خود را وقف بازي در تئاترهاي كرد كه محتواي مترقي داشت. اسم هلنه نيز همچو برشت در صدر اسامي‌ ليست سياه حكومت نازيها قرار داشت.

در سال 1949 در در نقش مادر در تئاتري كه با سناريويي كه برشت تحت عنوان «مادرگوراژ و فرزندانش» ايفا كرد شهرتي جهاني يافت. بعد از مرگ برشت در سال 1956 او اشاعه كارهاي همسر و همرزمش را به عهده گرفت.

وايگل در سال 1971 در برلين شرقي درگذشت و آرامگاه ابدي خود را در كنار برشت بزرگ يافت.

template Joomla